Tong |
با انبر (چيزي را) گرفتن ، با انبر نگهداشتن ، زنگ را بصدا در اوردن ، طنين اندازشدن ، انبر قند گير، انبرك ، انبر. |
Tongue |
زبان ، زبانه ، شاهين ترازو، بر زبان اوردن ، (باit) گفتن ، داراي زبانه كردن. |
Tongue and groove |
كام وزبانه. |
Tongue lash |
سرزنش كردن ، زخم زبان زدن ، فحش كاري. |
Tongue tie |
لكنت زبان داشتن ، گير كردن زبان ، لكنت زبان. |
Tongue twister |
كلمه يا عبارت داراي تلفظ دشوار. |
Tongueless |
بي زبان ، گنگ. |
Tonguelike |
زبان مانند. |