Farsi Dictionary

There

انجا، درانجا، به انجا، بدانجا، در اين جا، دراين موضوع ، انجا، ان مكان.

Thereabout

دران حدود، درهمان نزديكي ، تقريبا.

Thereafter

پس از ان ، از ان پس ، بعد از ان ، بعدها.

Thereat

از ان بابت ، در انجا.

Thereby

بدان وسيله ، از ان راه ، بموجب ان در نتيجه.

Therefore

براي ان (منظور)، از اينرو، بنابر اين ، بدليل ان ، سپس.

Therefrom

از ان ، ازانجا، ناشي از ان.

Therein

دران ، درانجا، از ان بابت ، از ان حيث.

Thereinafter

پيرو ان ، بدنبال ان ، درتعقيب ان ، بعدا.

Thereinto

درداخل ان در جزء ان ، در ضمن ان.

Thereon

بر ان ، بر اين ، روي ان ، درانجا.

Thereto

بان ، بدان ، بعلا وه.

Theretofore

تا انزمان ، پيس از انوقت.

Thereunder

در زير ان ، بموجب ان ، در ذيل ان.

Thereunto

بان ، بدان ، بضميميه ان ، پيوسته به ان.

Thereupon

درنتيجه ، بنابراين ، بيدرنگ ، پس از ان.

Therewith

باان (نامه يا قرارداد)، به پيوست ، دران هنگام ، بدانوسيله ، بيدرنگ ، فورا، درنتيجه ان ، از ان بابت ، علا وه بر اين ، بعلا وه.

thereof

آن

Keyword

Criteria