Farsi Dictionary

Standard

متعارف ، معيار، استاندارد، همگون.

Standard

معيار، الگو، قالب ، مقرر، قانوني ، نمونه قبول شده ، معين ، متعارفي ، نشان ، پرچم ، متداول ، مرسوم.

Standard deviation

انحراف معيار.

Standard feature

خصيصه متعارف.

Standard form

صورت متعارف.

Standard language

زبان متعارف.

Standard subroutine

زيرروال متعارف.

Standardization

متعارف سازي ، همگوني.

Standardization

طبقه بندي ، معيار گيري.

Standardize

بامعيار معيني سنجيدن وطبقه بندي كردن ، مطابق درجه معيني دراوردن ، مرسوم كردن.

Standardize

متعارف كردن ، همگون كردن.

Keyword

Criteria