Farsi Dictionary

Stage

صحنه نمايش ، پرده گاه ، مرحله ، منزل ، پايه ، وهله ، طبقه ، د رصحنه ظاهر شدن ، مرحله دار شدن ، اشكوب.

Stage

مرحله ، صحنه.

Stage direction

مديريت ، كاگرداني.

Stage director

مدير نمايش.

Stage fright

وحشت حاصله در اثر ظهور در صحنه نمايش.

Stage manage

اداره كردن ، كارگرداني كردن.

Stage manager

مدير نمايش ، كارگردان نمايش.

Stage set

تنظيم صحنه براي ايفاي نقش معيني از نمايش ، تعويض سن

Stagecoach

كالسكه ، دليجان.

Stagecraft

فن مايش وصحنه سازي.

Stagehand

كارگردان پشت صحنه.

Stager

ادم كهنه كار، گرگ باران ديده ، بازيگر.

Stagestruck

مسحور صحنه شده ، عاشق صحنه نمايش.

Keyword

Criteria