Stage |
صحنه نمايش ، پرده گاه ، مرحله ، منزل ، پايه ، وهله ، طبقه ، د رصحنه ظاهر شدن ، مرحله دار شدن ، اشكوب. |
Stage |
مرحله ، صحنه. |
Stage direction |
مديريت ، كاگرداني. |
Stage director |
مدير نمايش. |
Stage fright |
وحشت حاصله در اثر ظهور در صحنه نمايش. |
Stage manage |
اداره كردن ، كارگرداني كردن. |
Stage manager |
مدير نمايش ، كارگردان نمايش. |
Stage set |
تنظيم صحنه براي ايفاي نقش معيني از نمايش ، تعويض سن |
Stagecoach |
كالسكه ، دليجان. |
Stagecraft |
فن مايش وصحنه سازي. |
Stagehand |
كارگردان پشت صحنه. |
Stager |
ادم كهنه كار، گرگ باران ديده ، بازيگر. |
Stagestruck |
مسحور صحنه شده ، عاشق صحنه نمايش. |