Spat |
(spit of.p) :(زمان ماضي فعل spit)، به سيخ كشيد، تف كرد، سوراخ كرد، (.vi &.vt.n) :حلزون خوراكي خيلي كوچك ، بچه حلزون ، مرافعه ، كشمكش كردن ، سيلي ، سيلي زدن. |
Spate |
طغيان رود، سيل ، سيلا ب ، رگبار، تعداد خيلي زياد، هجوم بي مقدمه ، سيل كلمات. |
Spathe |
(گ.ش.) گريبانه. |
Spathed |
(spathose، spathic) گريبانه دار، داراي گل اذين گريبانه وار. |
Spathic |
(spathed، spathose) گريبانه دار، داراي گل اذين گريبانه وار. |
Spathose |
(spathed، spathic) گريبانه دار، داراي گل اذين گريبانه وار. |
Spathulate |
(spatulate) شبيه مرهم كش ، قاشقي شكل ، زورقي شكل ، كفگيري. |
Spatial |
فضايي ، فاصله اي. |
Spatiality |
حالت فضايي ، فضا داري ، فضاءيت. |
Spatiotemporal |
وابسته بفضا و زمان ، فضايي و زماني ، فضايي وحال. |
Spatter |
پاشيدن ، الودن ، ترشح ، ترشح كردن ، مقدار كم. |
Spatula |
كفگير، (طب) مرهم كش ، كاردك مخصوص پهن كردن و ماليدن مرهم روي پارچه و زخم و غيره. |
Spatulate |
(spathulate) شبيه مرهم كش ، قاشقي شكل ، زورقي شكل ، كفگيري. |