Farsi Dictionary

Shin

پياده وباسرعت رفتن ، قلم پا، ساق پا، قلم پاي خوك ، گوشت قلم پا.

Shindig

(shindy) (ز.ع.- امر.) مجلس انس ورقص ، بزم.

Shindy

(shindig) (ز.ع.- امر.) مجلس انس ورقص ، بزم.

Shine

تابيدن ، درخشيدن ، نورافشاندن ، براق كردن ، روشن شدن ، روشني ، فروغ ، تابش ، درخشش.

Shiner

درخشان ، تابان ، ادم باهوش ، ادم زرنگ ، واكسي ، واكس كفش ، چيز درخشنده ، ستاره ، كلا ه ابريشمي ، كفش چرمي برقي ، پول زر يا نقره ، ليره طلا ، (ز.ع.) پول ، سكه ، چشم ، چشم كبودشده(در اثر ضربت وغيره)، (درجمع)انواع ماهيان كوچك ونقره فام امريكايي.

Shingle

توفال ، تخته كوبي ، توفال چوبي ياسيماني وغيره ، توفال كوبي كردن ، (مج.) پوشاندن ، موي سر را از ته زدن.

Shingler

توفال كوب ، ماشين چكش كاري اهن گداخته.

Shininess

زرق وبرق ، جلا.

Shining

درخشان ، تابناك.

Shinleaf

(گ.ش.) امرود.

Shinnery

درختستان ، قلمستان.

Shinney

(shinny=) بازي هاكي كه با توپ چوبي بازي شود، چوب بازي هاكي ، شيني بازي كردن.

Shinny

(shinney=) بازي هاكي كه با توپ چوبي بازي شود، چوب بازي هاكي ، شيني بازي كردن.

Shinplaster

اسكناس كم ارزش وبدون پشتوانه.

Shinto

شينتو، مذهب ارواح پرستي در ژاپن.

Shiny

صيقلي ، براق ، افتابي ، درخشان ، پرنور.

Keyword

Criteria