Farsi Dictionary

Shim

خط سفيد پيشاني اسب ، نظر، يك نگاه ، توفال ، بيلچه ، بيلچه زدن ، هموار كردن.

Shimmer

سوسو زدن ، روشن وخاموش شدن ، روشنايي لرزان داشتن ، داراي تصوير يا شكل لرزان ومرتعش بودن ، تموج داشتن ، موج زدن.

Shimmery

داراي نور لرزان ، سوسو زننده.

Shimmey

(shimmy)(چرخ وسيله نقليه) تاب داشتن ، لرزش داشتن ، تكان تكان خوردن (اتومبيل).

Shimmy

(shimmey) (چرخ وسيله نقليه) تاب داشتن ، لرزش داشتن ، تكان تكان خوردن (اتومبيل).

Keyword

Criteria