Shim |
خط سفيد پيشاني اسب ، نظر، يك نگاه ، توفال ، بيلچه ، بيلچه زدن ، هموار كردن. |
Shimmer |
سوسو زدن ، روشن وخاموش شدن ، روشنايي لرزان داشتن ، داراي تصوير يا شكل لرزان ومرتعش بودن ، تموج داشتن ، موج زدن. |
Shimmery |
داراي نور لرزان ، سوسو زننده. |
Shimmey |
(shimmy)(چرخ وسيله نقليه) تاب داشتن ، لرزش داشتن ، تكان تكان خوردن (اتومبيل). |
Shimmy |
(shimmey) (چرخ وسيله نقليه) تاب داشتن ، لرزش داشتن ، تكان تكان خوردن (اتومبيل). |