Farsi Dictionary

Self

خود، خويش ، خويشتن ، نفس ، نفس خود، عين ، شخصيت ، جنبه ، حالت ، حال ، وضع ، لقاح كردن.

Self abandoned

خودرها، متروكه ، رها شده ، تسليم هواي نفس شده.

Self abandonment

خودرهايي ، افسارگسيختگي ، پيروي از هوي هوس.

Self abasement

پست سازي يا تحقير خود، فروتني ، كف نفس ، تذليل نفس.

Self abnegating

انكار كننده نفس خود، داراي كف نفس.

Self abnegation

انكار نفس.

Self absorbed

خود جذب شده ، در خورد فرو رفته ، انديشناك ، غرق در انديشه.

Self absorption

خود جذبي ، غرق در خويش ، غرق شدن در افكار.

Self abuse

سوء استفاده از استعدادهاي خود، جلق ، استمناء با دست ، توهين بنفس.

Self accusation

اتهام به خود، عمل تهمت زدن به خويشتن.

Self acquired

كسب وتحصيل شده بوسيله خود شخص (نه از راه توارث).

Self acting

خود كار، عامل در نفس خود، خود عمل.

Self action

عمل في نفسه ، خود عملي.

Self active

فاعل در نفس خود.

Self activity

فعاليت خود بخود.

Self adapting

خود وفق.

Self adapting computer

كامپيوتر خود وفق.

Self addressed

ادرس دار (جهت ارجاع به فرستنده).

Self adjusting

بخودي خود ميزان شونده ، خود ميزان.

Self adjustment

خودميزاني ، انطباق خود با محيط يا چيز ديگري.

Self administered

خود كار، اداره شونده بوسيله خويشتن ، ازاد.

Self admiration

(self conceit =) تحسين خود، خودپسندي.

Self advancement

پيشروي نفس ، جلوبري خويشتن ، خود پيش بري.

Self affected

خود پسند، تن اسا.

Self aggrandizement

تعريف از خود، بالا بري مقام خود، خودبزرگسازي.

Self aggrandizing

تعريف كننده از مقام خود، خودبزرگساز.

Self analysis

خودشناسي ، تجزيه وتحليل خويشتن.

Self analytical

تجزه وتحليل كننده خويشتن ، خود شناس.

Self annihilation

نابودي نفس ، كشتن نفس ، خود نابود سازي.

Self applauding

خودستا، تعريف كننده از خود.

Self applause

تعريف وتمجيد از خود، خودستايي.

Self appointed

خودگمارده ، منصوب شده بوسيله خويشتن.

Self approbation

رضامندي از خود، رضايت از خويشتن.

Self asserting

خودپسند، خود را جلو انداز، خودبيانگر.

Self assertion

خودبيانگري ، خودپسندي ، خود را جلو اندازي.

Self assertive

خودبيانگر.

Self assumption

خودفرضي ، تيشه روبخودي.

Self assurance

اعتماد به نفس.

Self assured

مطملن بنفس خود.

Self awareness

خوداگاهي ، اگاهي از خود، خويشتن شناسي ، وقوف.

Self blinded

خودكور، نادان ، گمراه شده توسط نفس خود.

Self born

خودزاده ، پيدا شده در نفس انسان ، از خود بوجود امده.

Self buried

مدفون شده در اثر عوامل طبيعي (نه بدست انسان)، خود گورشده.

Self care

توجه از خود، خودپايي.

Self castigation

تاديب نفس.

Self cecording

خود نگار، ثبت شونده بطور خود كار.

Self centered

ثابت ونامتحرك ، متوجه نفس خود، خودگراي.

Self charging

تحميل شونده بنفس خود، خودكار، خود بخود پر شونده.

Self checking

خود رس.

Self checking code

رمز خودرس.

Self checking number

عدد خودرس.

Self closing

بطور خودكار بسته شونده.

Self collected

خود دار، داراي كف نفس ، حواس جمع.

Self command

خودداري ، كف نفس ، خود فرماني.

Self compiement

خود متمم.

Self complacency

از خود راضي گري ، تن اسايي ، خود خوشايندي.

Self complacent

(self satisfied =) از خود راضي ، خود خوشايند.

Self composed

خوددار، مستولي بر احساسات خود، ارام.

Self concern

علا قه بنفس ، در فكر شخص خود.

Self concerned

بفكر خود.

Self condemnation

محكوم ساختن نفس ، محكوميت وجدايي.

Self condemned

محكوم شده توسط نفس خود، مقصر نزد وجدان خويش.

Self confessed

معترف ، خستو.

Self confession

اذعان.

Self confidence

اعتمادبخود، اعتماد بنفس ، غرور بيجا، از خود راضي گري.

Self confident

مطملن بخود.

Self congratulation

تبريك بخود، تعريف از خود، تجليل نفس.

Self congratulatory

خود ستا، وابسته به تجليل نفس.

Self conscious

خوداگاه ، خود پسند، خجالتي ، خجول.

Self consecration

تقديس نفس خود، ز ترك نفس خود.

Self consequence

خود فزون شماري ، اهميت بخود.

Self consistency

قاءميت بالذات.

Self consistent

قاءم بالذات.

Self constituted

خود ساخته ، تشكيل شده بوسيله نفس خود.

Self contained

خوددار، تودار، با حوصله ، محتاط، جامع ، برون بي نياز

Self contemplation

تفكر، تعقل در نفس خود، خود انديشي.

Self contempt

تحقير نفس ، تذليل نفس ، خود دون شماري.

Self content

از خود راضي ، رضايت از خود.

Self contradiction

تضاد نفس ، معارضه بانفس ، تناقض گويي.

Self contradictory

متناقض.

Self control

خودداري ، مسك نفس ، كف نفس ، قوه خودداري.

Self controlled

خوددار.

Self correcting

خود بخود اصلا ح شونده ، اصلا ح كننده نفس خود.

Self created

خود افريده ، خودا.

Self critical

انتقاد كننده از خود.

Self cultivation

پرورش نفس.

Self culture

پرورش نفس ، تزكيه نفس ، خودپروري.

Self deceit

اغفال نفس ، خود را گول زني ، خود فريبي.

Self deceived

اغفال شده ، فريب نفس خورده ، خود فريفته.

Self deceiver

(شخص) خود فريب.

Self deception

فريب نفس ، خود فريبي.

Self deceptive

خودفريب.

Self defeating

متناقض ، عليه منظور خود.

Self defense

خود پد افند، دفاع از نفس ، دفاع از خود يا اموال خود

Self defensive

مدافع خود.

Self deluded

گمراه ، مشتبه.

Self denial

خود انكاري ، انكار نفس ، ترك لذات نفس ، ترك نفس.

Self depedence

(self reliance =)اتكاء بنفس ، اعتماد بنفس.

Self dependent

متكي بخود.

Self depreciation

تحقيرنفس ، كوچك شماري خود، حفض جناح.

self absorb

خود جذب

self centered person

شخص خود محور

self hate

خودنفرت

self hatred

خودنفرت

self restriction

خود محدوديت

Self worth

a feeling that you are a good person who deserves to be treated with respect.

self worth

عزت نفس - احترام بنفس - با شخصیت

self-absorb

خودجذب

self-assured

خودسر

self-confidence

اعتماد به نفس

self-confident

اعتماد به نفس

self-conscious

خود آگاه

Self-consciousness

خودآگاهي

self-contained

خودشمول

self-criticism

انتقاد از خود

self-discipline

خود نظم

self-discovery

کشف خود

self-efficacy

خود کارآمدي

self-esteem

عزت نفس - احترام بنفس - با شخصیت

self-esteem

عزت نفس - احترام بنفس - با شخصیت

self-image

خود تصوير

self-loathing

خود نفرت

self-reliance

خود باور - اعتماد بنفس

self-respect

احترام به خود

self-serving

خودخدمت

self-worth

عزت نفس - احترام بنفس - با شخصیت

self-worth

a feeling that you are a good person who deserves to be treated with respect.

selfie

a photograph that one takes of oneself with a digital camera or a front-facing smartphone, tablet, or webcam, especially for posting on a social-networking or photo-sharing website: selfies posted by teens on Twitter.

selfishness

خودخواهي

Keyword

Criteria