Farsi Dictionary

Schema

الگو، مدل.

Schema

طرح ، خلا صه ، نمودار، شكل ، نونه ، صفت.

Schematic

قياسي ، نموداري.

Schematic

الگو وار، طرح كلي.

Schematic diagram

نمودار طرح كلي.

Schematism

(اسطرلا ب) تلفيق واجتماع اجرام اسماني.

Schematist

تلفيق كننده ، بدعتكار.

Schematization

بدعتكاري ، طرح ريزي ، برنامه ريزي.

Schematize

بصورت برنامه دراوردن ، طرح يا نقشه اي تهيه كردن ، ابتكار كردن.

Keyword

Criteria