الگو، مدل.
طرح ، خلا صه ، نمودار، شكل ، نونه ، صفت.
قياسي ، نموداري.
الگو وار، طرح كلي.
نمودار طرح كلي.
(اسطرلا ب) تلفيق واجتماع اجرام اسماني.
تلفيق كننده ، بدعتكار.
بدعتكاري ، طرح ريزي ، برنامه ريزي.
بصورت برنامه دراوردن ، طرح يا نقشه اي تهيه كردن ، ابتكار كردن.
Keyword
Criteria Exact word Starts with Contains