Farsi Dictionary

Scatter

پراكندن ، پخش كردن ، ازهم جدا كردن ، پراكنده وپريشان كردن ، افشاندن ، متفرق كردن.

Scatter

پراكنده كردن ، پراكنده شدن ، متفرق كردن.

Scatter pin

سنجاق سينه.

Scatter rug

قاليچه كوچك.

Scatterbrain

ادم گيج وبي فكر، ادم پريشان فكر.

Scatterer

پراكنده ساز.

Scattergood

(spendthrift=) ولخرج ، مسرف ، دست ودل باز، تلف كار.

Scattering

پراكندگي ، تفرق.

scattered

پراکنده

Keyword

Criteria