Farsi Dictionary

Rule

قاعده ، دستور، حكم ، بربست ، قانون ، فرمانروايي ، حكومت كردن ، اداره كردن ، حكم كردن ، گونيا.

Rule

قاعده ، حكم ، خط كش ، حكم كردن ، حكومت كردن.

Rule of thumb

حساب انگشت ، حساب تخميني و فرضي.

Rule out

غير محتمل شمردن ، ممنوع ساختن ، جلوگيري كردن.

Ruleless

بي قاعده ، بي بربست.

Ruler

فرمانروا، حكمران ، رءيس ، سر، خط كش.

Rulership

فرمانروايي.

rules

قوانين - مقررات

Keyword

Criteria