Rule |
قاعده ، دستور، حكم ، بربست ، قانون ، فرمانروايي ، حكومت كردن ، اداره كردن ، حكم كردن ، گونيا. |
Rule |
قاعده ، حكم ، خط كش ، حكم كردن ، حكومت كردن. |
Rule of thumb |
حساب انگشت ، حساب تخميني و فرضي. |
Rule out |
غير محتمل شمردن ، ممنوع ساختن ، جلوگيري كردن. |
Ruleless |
بي قاعده ، بي بربست. |
Ruler |
فرمانروا، حكمران ، رءيس ، سر، خط كش. |
Rulership |
فرمانروايي. |
rules |
قوانين - مقررات |