Farsi Dictionary

Reside

اقامت داشتن ، مسكن داشتن ، مقيم شدن.

Reside

مستقر بودن ، اقامت داشتن.

Residence

مقر، محل اقامت.

Residence

محل اقامت ، اقامتگاه.

Residency

محل اقامت ، اقامتگاه ، (طب) اقامت پزشك در بيمارستان براي كسب تخصص.

Resident

مقيم.

Resident

مقيم ، مستقر.

Resident program

برنامه مقيم.

Resident segment

قطعه مقيم.

Residential

مسكوني ، وابسته به اقامت ، قابل سكني ، محلي.

Resider

مقيم.

resided

اقامت

Residents

ساکنان

Keyword

Criteria