Farsi Dictionary

Rein

افسار، زمام ، عنان ، لجام ، افسار كردن ، كنترل ، ممانعت ، لجام زدن ، راندن ، مانع شدن.

Reincarnate

تجسم يا زندگي تازه دادن ، حلول كردن ، تجلي كردن.

Reincarnation

تجديد تجسم ، تناسخ در جسم تازه ، حلول.

Reincarnationist

تناسخي.

Reindeer

(ج.ش.) گوزن شمالي ، وابسته بدوران كهنه سنگي اروپا.

Reinfection

عفونت مجدد.

Reinforce

تقويت كردن ، محكم كردن ، مدد كردن.

Reinforced concrete

بتون مسلح.

Reinforcement

تقويت ، مدد.

Reinforcer

تقويت كننده.

Reinless

بي لجام.

Reins

كليه ها، محل كليه در بدن ، (مج.) كمر.

Reinsman

اسب سوار، سوار كار ماهر.

Reinstate

دوباره گماشتن ، دوباره برقرار كردن ، از نو به مقام اوليه خود رساندن ، تثبيت كردن.

Reinstatement

تثبيت در مقام.

Reinsurance

بيمه مجدد، بيمه اتكايي.

Reinsure

بيمه اتكايي كردن ، دوباره بيمه كردن.

Reintegrate

مجددا برقرار كردن ، تجديد كردن ، دوباره جمع اوري و متحد كردن ، سر و سامان دادن.

Reintegration

استقرار مجدد.

Reinterpret

دوباره تفسير كردن.

Reinterpretation

تفسير مجدد.

Reinvestment

سرمايه گذاري مجدد.

Reinvigorate

باز نيرو بخشيدن ، تجديد نيرو كردن ، نيروي تازه دادن به.

reinforcing

تقويت

reinvent

اختراع دوباره

Keyword

Criteria