Farsi Dictionary

Prose

نثر، سخن منثور، به نثر دراوردن ، نثر نوشتن.

Prose poem

نثر مسجع.

Prosector

تشريح كننده بدن مرده ، كالبد شكاف ، پيگيرگر.

Prosecutable

قابل تعقيب.

Prosecute

تعقيب قانوني كردن ، دنبال كردن پيگرد كردن.

Prosecuting attorney

مدعي العموم ، دادستان.

Prosecution

(prosecutor) تعقيب قانوني ، پيگرد، پيگرد كننده ، تعقيب كننده.

Prosecutor

(prosecution) تعقيب قانوني ، پيگرد، پيگرد كننده ، تعقيب كننده.

Proselyte

جديد الا يمان ، كسيكه تازه بديني واردشود، نو اموزمذهبي ، عضو تازه حزب ، بدين تازه اي وارد كردن ، تبليغ كردن ، تبليغ شدن.

Proselytism

تبليغ ديني ، تبليغ حزبي ، تحت تاثير تبليغات مسلكي واقع شدن.

Proselytize

بدين تازه اي وارد شدن ياكردن.

Prosencephalic

جلو مغزي ، واقع در جلو مغز، وابسته به جلو مغز.

Prosencephalon

(forebrain=) (تش.) جلو مغز.

Proser

نثر نويس.

Proserpina

(proserpine) (افسانه يونان) دختر زاوش.

Proserpine

(proserpina) (افسانه يونان) دختر زاوش.

prosecuted

تحت پيگرد قانوني

Keyword

Criteria