Farsi Dictionary

Plant

كاشتن ، كشت و زرع كردن ، نهال زدن ، در زمين قرار دادن ، مستقر كردن ، گياه ، نهال ، رستني ، نبات ، كارخانه ، ماشين الا ت كارخانه ، دستگاه ، ماشين.

Plant

كارخانه ، گياه ، مستقر كردن ، كاشتن.

Plant food

غذاي گياهي.

Plantagenet

خانواده سلطنتي پلا نتاژنت انگليس.

Plantain

(گ.ش.) بارهنگ ، درخت چنار، موز سبز.

Plantar

(ج.ش.- تش.) وابسته به كف پا، كف پايي.

Plantation

كشت و زرع ، مزرعه.

Planter

كشاورز، زارع ، كشتار، صاحب مزرعه.

Plantigrade

راه رونده روي كف پا، كف رو، جانور دوپا.

Plantlike

گياه مانند.

planting

کاشت

plants

گياهان

Keyword

Criteria