Farsi Dictionary

Parallel

موازي ، متوازي ، (مج.) برابر، خط موازي ، موازي كردن ، برابر كردن.

Parallel

موازي همز مان.

Parallel access

با دست يابي موازي.

Parallel adder

افزايشگر موازي.

Parallel bars

(ورزش) پارالل ژيمناستيك.

Parallel computer

كامپيوتر موازي.

Parallel feed

خورد موازي.

Parallel gap welder

جوشگر شكاف موازي.

Parallel operation

عمل موازي ، عملكرد موازي.

Parallel processing

پردازش موازي.

Parallel processor

موازي پرداز، پردازنده موازي.

Parallel storage

انباره موازي ، انبارش موازي.

Parallel transmission

مخابره موازي.

Parallelepiped

متوازي السطوح ، حجم متوازي السطوح ، منشور متوازي السطوح.

Parallelism

موازات ، برابري ، همساني ، مشابهت ، ترادف عبارات ، اشتراك وجه ، تقارن.

Parallelogram

متوازي الا ضلا ع.

paralleled

به موازات

Keyword

Criteria