Farsi Dictionary

Nor

نه اين و نه ان ، هيچ يك (با neither وnot بكار ميرود).

Nor

نقيض يا.

Nor gate

دريچه نقيض يا.

Nordic

وابسته به شمال اروپا، شمالي.

Norm

هنجار، اصل قانوني ، قاعده ، ماخذ قانوني ، مقياس يا معيار، حد وسط، معدل.

Normal

عادي ، معمول ، طبيعي ، ميانه ، متوسط، به هنجار.

Normal

عادي ، معمولي ، هنجار.

Normal exit

درروي عادي.

Normal form

صورت عادي ، صورت هنجار.

Normal range

محدوده عادي.

Normal school

دانش سرا، دارالمعلمين.

Normal termination

پايان عادي.

Normality

حالت عادي ، به هنجاري.

Normality

عادي بودن ، هنجاري.

Normalization

عادي شدن.

Normalization

هنجارسازي.

Normalize

بصورت عادي و معمولي در اوردن ، طبيعي كردن ، تحت قانون و قاعده در اوردن.

Normalize

هنجار كردن.

Normalized

هنجار، هنجار شده.

Normalized form

صورت هنجار.

Normally closed contact

اتصال معمولا بسته.

Normally open contact

اتصال معمولا باز.

Norman

اهل نرماندي ، از نژاد نرمان.

Normative

هنجاري ، قاعده اي ، اصولي ، معياري ، قانوني ، اصلي.

Norse

اهل اسكانديناوي ، مربوط به اسكانديناوي.

Norseman

(northman) اسكانديناوي باستاني.

North

شمال ، شمالي ، باد شمال ، رو به شمال ، در شمال.

North pole

قطب شمال.

North star

(نج.) ستاره قطبي.

Northbound

عازم شمال.

Northeast

شمال خاوري ، شمال شرقي ، شمال شرق.

Northeaster

باد شمال خاوري ، نسيم شمال شرقي.

Northeastern

شمال شرقي ، مربوط به شمال شرقي.

Northeastward

بطرف شمال شرقي ، شمال شرقي.

Norther

بيشتر بطرف شمال ، شمالي ، باد سرد شمالي.

Northerly

شمالي.

Northern

شمالي ، ساكن شمال ، باد شمالي.

Northern lights

شفق شمالي ، نور فجر شمالي (قطب).

Northerner

اهل شمال.

Northman

(norseman) اسكانديناوي باستاني.

Northward

(northwards) بسوي شمال ، شمالا ، رو بشمال ، قسمت شمالي

Northwards

(northward) بسوي شمال ، شمالا ، رو بشمال ، قسمت شمالي.

Northwest

شمال باختري ، شمال غرب ، شمال غربي.

Northwester

باد شمال غربي ، طوفان شمال غربي.

Northwestern

شمال غربي.

Northwestwards

بطرف شمال غربي ، روبشمال غربي.

Norway

نروژ.

Norwegian

نروژي.

normatively

هنجار

Keyword

Criteria