Farsi Dictionary

Nee

تولد يافته ، زاده ، موسوم به ، ناميده شده ، يعني.

Need

نياز، لزوم ، احتياج ، نيازمندي ، در احتياج داشتن ، نيازمند بودن ، نيازداشتن.

Needful

لا زم ، ضروري ، نيازمند، ناگزير، مايحتاج.

Needle

سوزن ، سوزن سرنگ و گرامافون و غيره ، سوزن دوزي كردن ، با سوزن تزريق كردن ، طعنه زدن ، اذيت كردن، دم باريك ابزاري با نوك تيز و باريك.

Needle

سوزن ، عقربه ، دم باريك.

Needless

بي نياز.

Needlework

كار سوزن دوزي ، گلدوزي.

Needn't

(not need=) لا زم نيست.

Needs

لزوما، بر حسب لزوم ، ناگزير، نيازها.

Needy

نيازمند.

Neer

(never =) هرگز.

needed

مورد نياز

needlessly

دليلي

neem

چریش

neem leaf

برگ چریش

Keyword

Criteria