Farsi Dictionary

Must

بايد، بايست ، ميبايستي ، بايسته ، ضروري ، لا بد.

Mustache

سبيل.

Mustachio

سبيل ، بروت.

Mustang

اسب وحشي ، گور اسب.

Mustard

خردل ، درخت خردل.

Mustard plaster

مشمع خردل.

Muster

(ارتش) ليست اسامي ، فراخواندن ، احضار كردن ، جمع اوري كردن ، جمع شدن ، جمع اوري ، اجتماع ، ارايش ، صف.

Muster out

بخدمت خاتمه دادن.

Muster roll

دفتر اسامي افراد نظامي وافسران يك منطقه يا كشتي.

Musty

كپك زده ، بوي ناگرفته ، پوسيده ، كهنه.

must either

يا بايد

mustiness

عقب افتادگي

Keyword

Criteria