Lust |
شهوت ، هوس ، حرص واز، شهوت داشتن. |
Luster |
زرق وبرق ، درخشندگي ، جلوه ، درخشش ، لوستر، درخشيدن ، جلوه داشتن ، برق زدن. |
Lusterware |
ظروف سفالين براق. |
Lustful |
شهواني. |
Lustihood |
سركيفي ، شادماني ، سرچنگي ، پرشهوت ، شهواني. |
Lustrate |
پاك كردن ، تطهير كردن. |
Lustre |
زرق وبرق ، درخشندگي ، جلوه ، درخشش ، لوستر، درخشيدن ، جلوه داشتن ، برق زدن. |
Lustring |
پارچه براق ، يك سيم عود، (ج.ش.) نوعي پروانه. |
Lustrous |
فروزنده ، رخشان ، رخشنده ، پر زرق وبرق ، پر جلوه. |
Lustrum |
سرشماري ، دوره پنج ساله. |
Lusty |
خوش بنيه ، تندرست ، قوي ، شهوت انگيز. |