Farsi Dictionary

Local

لا خ ، لا خي ، محلي ، مكاني ، موضعي ، محدود بيك محل.

Local

محلي ، موضعي.

Local center

مركز محلي.

Local color

رنگ شاخص كوه ورودخانه وجنگل وغيره درنقشه ، خصوصيات محلي.

Local exchange

ردوبدل كننده محلي.

Local government

حكومت محلي ، حاكم محلي.

Local line

خط محلي.

Local loop

حلقه محلي.

Local mode

باب محلي.

Local network

شبكه محلي.

Local option

اختيار تعيين محل معيني (براي سكونت ياازدواج وغيره)، اختيار تعيين چيزي درمحل.

Local variable

متغير محلي.

Locale

محل ، منطقه.

Localism

اصطلا ح محلي ، ايين محلي ، علا قه محلي ، كوته بيني.

Locality

جا، محل خاص ، محل ، موضع ، مكان.

Localization

تمركز درنقطه بخصوصي ، محلي كردن ، موضعي كردن.

Localize

متمركز كردن ، در يك نقطه جمع كردن ، محلي كردن ، موضعي ساختن.

localized

محلي - ترجمه شده

locals

مردم محلي

Keyword

Criteria