Farsi Dictionary

Line

(.n) :خط، سطر، بند، ريسمان ، رسن ، طناب ، سيم ، جاده ، دهنه ، لجام ، (.vi&.vt) :خط كشيدن ، خط انداختن در، خط دار كردن ، (نظ.) بخط كردن (با up)، اراستن ، ترازكردن ، استر كردن ، پوشاندن.

Line

خط، سطر، رديف ، رشته.

Line adapter

وفق دهنده خط.

Line by line

سطر به سطر.

Line chief

افسرجزء نيروي هوايي كه در فرود امدن وبرخاستن هواپيمادرخطوط هوايي نظارت ميكند.

Line concentrator

تمركز كننده خط.

Line drawing

خطوط جامدي كه براي خط كشي در صفحه چاپي بكار ميرود.

Line driver

خط ران.

Line engraving

گراور سازي با خطوط كوتاه وبلند، گراور مخطط.

Line feed

تعويض خط.

Line feed character

دخشه تعويض پذير.

Line gauge

خط كش مدرج.

Line haul

خط رابط بين كلماتي كه نصف ان در سطر بعد واقع شده.

Line of sight

خط ديد، مسير ديد، خطي كه قرنيه چشم را به نقطه ثابتي وصل نمايد.

Line of vision

خط مستقيمي كه نقطه زرد چشم را به نقطه ثابتي وصل نمايد.

Line out

با خط علا مت گذاشتن ، (درخت كاري) قلمه درختان رادراوردن وبصورت خط منظمي كاشتن.

Line printer

چاپگر سطري.

Line printing

چاپ سطري.

Line spacing

فاصله سطرها.

Line squall

تندبادمستقيم ، مسير مستقيم تند باد.

Line storm

(بيشتر درنيوانگلند) طوفان مستقيم (غير گردبادي).

Line switching

راه گزيني خطي ، خط گزيني.

Lineage

سطربندي ، سطر شماري.

Lineage

سويه ، دودمان ، اصل ونسب ، اجداد، اعقاب.

Lineal

مربوط به خط، عمودي ، اجدادي ، خطي.

Lineality

خطي بودن.

Lineament

نشان ويژه ، خط، طرح ، سيما، طرح بندي ، خطوط چهره ، صفات مشخصه.

Linear

خطي ، طولي ، دراز، باريك ، كشيده.

Linear

خطي.

Linear amplifier

تعويض كننده خطي.

Linear array

ارايه خطي.

Linear circuit

مدار خطي.

Linear code

رمز خطي ، برنامه بدون حلقه.

Linear equation

معادله خطي.

Linear measure

مقياس طولي.

Linear perspective

پروژكتور داراي عدسي مخطط.

Linear probing

كاوش خطي.

Linear programming

(LP) برنامه ريزي خطي.

Linear programming

طرح ريزي عمليات صنعتي ونظامي برحسب خطوط مشخص ومعين

Linearity

حالت طولي.

Linearity

خطي بودن.

Linearize

بصورت طولي دراوردن.

Linearly

بطور خطي.

Lineation

خط كشي ، ترسيم خط، خط گذاري.

Linebreed

اصلا ح نژادي كردن ، بهنژاد كردن.

Linebreeding

بهنژادي ، پرورش نژاد انسان يا حيوان درجهت يا هدف معيني (براي تقويت خصوصيات موردنظر).

Linecut

(درچاپ) صفحه چاپي كه فقط روي ان خط كشي شده باشد وبراي خط كشي كاغذ وغيره بكارميرود و block line وengraving line نيز ناميده ميشود.

Lineman

سيم كش هوايي ، بازرس خط اهن ، (در فوتبال) بازيكن خط جلو.

Linen

كتان ، پارچه كتاني ، جامه زبر، رخت شويي.

Lineolate

(گ.ش.- ج.ش.) خط دار، داراي خطوط ريز، مخطط.

Lineolated

(گ.ش.- ج.ش.) خط دار، داراي خطوط ريز، مخطط.

Liner

كشتي يا هواپيماي مسافري ، استردوز، استري ، كسي كه خط ميكشد، خط كش.

Linesman

سرباز صف ، سربازخط جبهه ، خط بان ، مواظب برخوردتوپ باخط، سيم بان ، سيمكش هوايي.

Lineup

صف ، تنظيم كردن ، مرتب كردن ، اماده ومجهز كردن ، ترتيب جاي بازيكنان فوتبال ، طرز قرار گيري.

line of credit

خط اعتباري

line up

به خط - رديف

lined

به خط شده

Lines of research

زمينه هاي پژوهش

Keyword

Criteria