Farsi Dictionary

Limb

عضو، عضو بدن ، دست يا پا، بال ، شاخه ، قطع كردن عضو، اندام زبرين ، اندام زيرين.

Limbate

حاشيه دار، عضودار.

Limbec

انبيق(مخصوص قرع)، با انبيق كار كردن.

Limbeck

انبيق(مخصوص قرع)، با انبيق كار كردن.

Limber

خميده ، سربزير، مطيع ، تاشو، خم شو، نرم ، خم كردن ، تاكردن ، خميده كردن ، تمرين نرمش كردن.

Limbers

ناودان هاي طرفين ته كشتي كه از انجا اب به منبع تلمبه ميرسد.

Limbless

بي عضو، بي شاخه.

Limbo

كنار دوزخ ، برزخ.

Limburger

پنيرنيمه نرم چرب داراي بوي تند.

limbs

اندام

Keyword

Criteria