Limb |
عضو، عضو بدن ، دست يا پا، بال ، شاخه ، قطع كردن عضو، اندام زبرين ، اندام زيرين. |
Limbate |
حاشيه دار، عضودار. |
Limbec |
انبيق(مخصوص قرع)، با انبيق كار كردن. |
Limbeck |
انبيق(مخصوص قرع)، با انبيق كار كردن. |
Limber |
خميده ، سربزير، مطيع ، تاشو، خم شو، نرم ، خم كردن ، تاكردن ، خميده كردن ، تمرين نرمش كردن. |
Limbers |
ناودان هاي طرفين ته كشتي كه از انجا اب به منبع تلمبه ميرسد. |
Limbless |
بي عضو، بي شاخه. |
Limbo |
كنار دوزخ ، برزخ. |
Limburger |
پنيرنيمه نرم چرب داراي بوي تند. |
limbs |
اندام |