Farsi Dictionary

Lentic

ابزي ، زيست كننده در ابهاي راكد، وابسته به ابهاي راكد.

Lenticel

(گ.ش.) عدسك ، منفذ، خلل وفرج گياهي.

Lenticellate

عدسك دار، منفذ دار، خلل وفرج دار.

Lenticular

عدسي وار، ذره بيني ، (تش.) كوژ، وابسته به جليديه ياعدسي چشم ، مركب از عدسي.

Lenticulate

(در فيلم ياشيشه عكاسي) ذرات ريز وعدسك هاي كوچك در فيلم نموداركردن ، منفذدار.

Lenticulation

ايجاد عدسي.

Lenticule

عدسك ابي ، (طب) كك مك ، گندمه ، خال هاي ريز متن عكس.

Keyword

Criteria