Farsi Dictionary

Law

داتا، بربست ، قانون ، حق ، حقوق ، قاعده ، قانون مدني ، تعقيب قانوني كردن.

Law

قانون.

Law abiding

مطيع قانون.

Law of moses

(pentateuch) احكام دهگانه موسي.

Law of nations

قانون بين الملل ، حقوق بين الملل ، قانون ملل.

Lawbreaker

قانون شكن ، متمرد، ياغي.

Lawful

قانوني ، مشروع ، مجاز، حلا ل ، داتايي ، بربستي ، روا.

Lawgiver

قانونگزار، واضع ايين نامه ، شارع ، مقنن.

Lawless

ياغي ، بي قانوني.

Lawmaker

قانون گزار، مقنن.

Lawmerchant

قواعد واصول قديم معاملا ت بازرگاني ، حقوق تجارت قديم ، دادگاه تجارت.

Lawn

چمن ، علفزار، مرغزار، باپارچه صافي كردن.

Lawn bowling

بازي بولينگ روي چمن باتوپهاي چوبي.

Lawn mower

ماشين چمن زني ، چمن چين.

Lawn tennis

بازي تنيس روي چمن.

Lawny

پرچمن.

Lawsuit

مرافعه ، دعوي ، دادخواهي ، طرح دعوي در دادگاه.

Lawyer

وكيل دادگستري ، مشاور حقوقي ، قانون دان ، فقيه ، شارع ، ملا ، حقوقدان.

lawfulness

قانوني

Lawnmower

چمن زن

laws

قوانين

Keyword

Criteria