Farsi Dictionary

Labor

(labour) كار، رنج ، زحمت ، كوشش ، درد زايمان ، كارگر، عمله ، حزب كارگر، زحمت كشيدن ، تقلا كردن ، كوشش كردن.

Labor camp

اردوگاه كار.

Labor union

سنديكاي كارگري ، اتحاديه كارگري.

Laboratory

ازمايشگاه ، لا براتوار.

Laborer

كارگر، عمله.

Laboring

كار، كارگري ، رنجبر.

Laborious

زحمت كش ، ساعي ، دشوار، پرزحمت.

Laborsaving

تقليل دهنده زحمت كارگر، صرفه جويي كننده در ميزان كار.

Keyword

Criteria