Farsi Dictionary

Intra

پيشوند بمعني در داخل و درتوي و در درون و درميان.

Intracellular

واقع در درون سلول ، درون ياخته اي.

Intractable

خود سر، سرپيچ ، متمرد، خود سرانه ، لجوج ، خيره سر، ستيزه جو، لجوجانه ، رام نشدني.

Intradermal

(intradermic) واقع در زير پوست ، درون پوستي.

Intradermic

(intradermal) واقع در زير پوست ، درون پوستي.

Intrados

(مع.) قوس دروني ، قوس داخلي ، زير طاق ، قوس داخلي طاق

Intramolecular

واقع در مولكولهاي بدن يا ماده ، درون ذره اي.

Intramuscular

درون ماهيچه اي.

Intransigeance

(intransigence، intransigency) سخت گيري در سياست ، ناسازگاري ، عدم تراضي.

Intransigence

(intransigeance) سخت گيري در سياست ، ناسازگاري ، عدم تراضي.

Intransigency

(intransigeance) سخت گيري در سياست ، ناسازگاري ، عدم تراضي.

Intransigent

سخت گير، سر سخت.

Intransitive

لا زم ، فعل لا زم.

Intrant

داخل شونده ، دخول رسمي و قانوني ، ورود رسمي ، كسي كه وارد انجمن يا دانشكده يامقامي ميشود، وارد، داخل ، نفوذ كننده.

Intrapsychic

با شخصيت ، با عقل ، واقع در درون شخصيت يا روان.

Intraspecies

(intraspecific) شامل گروه بخصوصي ، داخل گونه اي.

Intraspecific

(intraspecies) شامل گروه بخصوصي ، داخل گونه اي.

Intrastate

درون ايالتي ، درون كشوري.

Intrauterine

واقع در بچه دان يا رحم ، درون زهداني.

Intravenous

موجود در سياهرگ يا وريد، داخل وريدي.

Intravital

(intravitam) (زيست شناسي) در زمان زندگي ، در طي حيات.

Intravitam

(intravital) (زيست شناسي) در زمان زندگي ، در طي حيات.

intramural

دروني - درون مرزي

Keyword

Criteria