Farsi Dictionary

Intern

(.vt) داخل شدن در، وارد كردن ، توقيف كردن ، (tv. &.n) كار ورز، (طب) انترن ، پزشك مقيم بيمارستان.

Internal

دروني ، داخلي ، ناشي از درون ، باطني.

Internal medicine

طب داخلي.

Internal rhyme

قافيه ماقبل اخر.

Internal secretion

هورمون ، ترشح دروني.

Internalization

دروني يا باطني كردن.

Internalize

دروني كردن ، باطني ساختن ، داخلي كردن.

International

بين المللي ، وابسته به روابط بين المللي.

International law

حقوق بين الملل.

Internationalism

عقيده بحفظ و رعايت مصالح عمومي ملل ، احساسات بين المللي.

Internationality

بين المللي بودن.

Internationalization

بين المللي كردن.

Internationalize

بين المللي كردن.

Internecine

كشتار يكديگر، كشتار متقابل ، قاتل.

Interneural

(interneuron) وابسته به سلول عصب ، داخل عصبي.

Interneuron

(interneural) وابسته به سلول عصب ، داخل عصبي.

Internist

(طب) متخصص داروهاي دروني ، پزشك امراض داخلي.

Internment

نگاهداري ، توقيف.

Internode

ميان گره ، قسمت ميان دو بند يا مفصل ، قسمت ، قطعه ، بند.

Internship

انترن بودن ، دوره انترني.

Internuptial

وابسته به عروسي ، ازدواجي.

internal organs

اندام هاي داخلي

internalized

دروني

Internalizing 

دروني

international coach 

مربي بين المللي

International Mobile

موبايل بين المللي

internet

اينترنت

Keyword

Criteria