Id |
مجموع تمايلا ت انسان كه نفس يا شخصيت انسان و تمايلا ت شهواني وجنسي ازان ناشي ميشود، نهاد. |
Idea |
انگاره ، تصور، انديشه ، فكر، خيال ، گمان ، نيت ، مقصود، معني ، اگاهي ، خبر، نقشه كار، طرزفكر. |
Ideal |
كمال مطلوب ، هدف زندگي ، ارمان ، ارزو، ايده ال ، دلخواه |
Idealism |
ارمان گرايي ، معنويت ، خيال انديشي ، سبك هنري خيالي. |
Idealist |
ايده اليست. |
Idealistic |
ارماني ، مطلوب ، وابسته به ارمان گرايي ، ارمان گرا. |
Ideality |
انديشه گرايي. |
Idealize |
بصورت ايده ال در اوردن ، صورت خيالي و شاعرانه دادن (به)، دلخواه سازي. |
Idealogy |
(ideology) مبحث افكار و ارزوهاي باطني ، خيال ، طرز تفكر، ايدءولوژي ، انگارگان. |
Ideate |
تصور كردن ، فكر كردن ، خيال كردن. |
Ideation |
خيال انديشي. |
Ideational |
(ideative) وهمي ، خيالي ، انديشه اي. |
Ideative |
(ideational) وهمي ، خيالي ، انديشه اي. |
Idem |
همان ، ايضا، همان نويسنده ، در همانجا. |
Identic |
مساوي ، عينا، همان ، منطبق با، يكسان. |
Identifiable |
قابل شناسايي. |
Identification |
شناسايي ، تعيين هويت ، تطبيق ، تميز. |
Identifier |
معين كننده هويت. |
Identify |
شناختن ، تشخيص هويت دادن ، يكي كردن. |
Identity |
هويت ، شخصيت ، اصليت ، شناسايي ، عينيت. |
Ideogram |
تجسم و نمايش عقايد و افكار و اجسام با تصوير. |
Ideogramic |
(ideogrammic) نمايشي ، تجسمي. |
Ideogrammic |
(ideogramic) نمايشي ، تجسمي. |
Ideograph |
امضاء يا علا مت مخصوص شخص ، مارك تجارتي. |
Ideology |
(idealogy) مبحث افكار و ارزوهاي باطني ، خيال ، طرز تفكر، ايدءولوژي ، انگارگان. |
Ides |
عيد، (در گاهنامه قديم روم) روز پانزدهم مارس و مه و ژوءيه و اكتبر و سيزدهم ماههاي رومي. |
Idiocy |
حماقت ، خبط دماغ ، سبك مغزي ، ابلهي. |
Idiographic |
وابسته به مجاز، مجازي ، مادي ، انديشه نگار. |
Idiolect |
طرزبيان و لحن سخن شخص در يك مرحله زندگي. |
Idiom |
لهجه ، زبان ويژه ، اصطلا ح. |
Idiomatic |
اصطلا حي. |
Idiomorphic |
داراي شكل مخصوص بخود، داراي شكل صحيح خود. |
Idiopathy |
صفت خاص ، علا قه خاص ، ناخوشي جداگانه. |
Idiosyncrasy |
حال مخصوص ، طبيعت ويژه ، طرز فكر ويژه ، شيوه ويژه هرنويسنده ، خصوصيات اخلا قي. |
Idiot |
ادم سفيه و احمق ، خرف ، سبك مغز، ساده. |
Idiotic |
ابلهانه. |
Idiotism |
سفاهت ، حماقت ، جهالت ، بي خبري. |
Idle |
بيكار، تنبل ، بيهوده ، بيخود، بي اساس ، بي پروپا، وقت گذراندن ، وقت تلف كردن ، تنبل شدن. |
Idle wheel |
دنده چرخ رابط بين دو چرخ. |
Idleness |
(idlesse) بيكاري تنبلي ، بطالت ، بيهودگي ، گيجي ، كند ذهني. |
Idler |
ادم بيكار و تنبل ، چرخ دلا له ، بيكاره. |
Idler pulley |
قرقره زنجير. |
Idler wheel |
چرخ يا دنده چرخنده اي كه حركت را به چرخ ديگري انتقال ميدهد. |
Idlesse |
(idleness) بيكاري تنبلي ، بطالت ، بيهودگي ، گيجي ، كند ذهني. |
Idol |
بت ، صنم ، خداي دروغي ، مجسمه ، لا ف زن ، دغل باز، سفسطه ، وابسته به خدايان دروغي وبت ها، صنم ، معبود. |
Idolatrous |
مربوط به بت پرستي و كفر. |
Idolatry |
بت پرست. |
Idolization |
پرستش ، بت سازي. |
Idolize |
بت ساختن ، صنم قرار دادن ، پرستيدن ، بحد پرستش دوست داشتن. |
Idoneous |
مناسب ، جور، درخور، مختص ، مخصوص ، فراخور. |
Idyl |
(idyll) چكامه كوتاه ، قصيده كوتاه ، شرح منظره اي از زندگاني روستايي ، چكامه در باره زندگي روستايي. |
Idyll |
(idyl) چكامه كوتاه ، قصيده كوتاه ، شرح منظره اي از زندگاني روستايي ، چكامه در باره زندگي روستايي. |
Ideas |
ايده ها |
idempotent |
اصطلاحي در رياضي - ماتريسي که با خودش ضرب شود تغيير نکند |
identical |
یکسان - مشابه |
identified |
شناسايي - شناخته شده |
identifying |
شناسايي |
idiosyncratic |
ويژه |
idly |
بيکاري - بطالت - سکون |
idyllic |
روستايي |