Farsi Dictionary

Home

خانه ، منزل ، مرزوبوم ، ميهن ، وطن ، اقامت گاه ، شهر، بخانه برگشتن ، خانه دادن(به)، بطرف خانه.

Home brew

مشروبات خانگي (مثل ابجو).

Home economics

اقتصاد خانه داري.

Home front

عمليات غير نظاميان وشخصي ها در زمان جنگ.

Home range

اغل ، جاي محدود براي فعاليت حيوانات ، جايگاه حيوانات

Home rule

حكومت ملي ، حكومت داخلي.

Home run

(دربيس بال) گل زدن.

Homebody

ادم خانه نشين يا علا قمند به خانه.

Homebred

خانگي ، خانه پرورده ، (مج.) ديمي ، طبيعي.

Homecoming

ورود بخانه ، عازم ميهن ، مراجعت به وطن يامحل تحصيل.

Homeless

دربدر، بي خانمان ، اواره.

Homelike

راحت (مانند خانه خود ادم)، خانگي.

Homeliness

زشتي.

Homely

خودماني وصميمانه ، مثل خانه ، زشت ، فاقد جمال ، بدگل.

Homemade

وطني ، ساخت ميهن ، خانگي ، خانه بافت.

Homemaker

خانه دار، اداره كننده خانه (زن يا مادر).

Homeochromatic

هم رنگ.

Homeopathy

(طب) معالجه امراض بوسيله تجويزدارويي كه دراشخاص سالم علا ءم ان مرض را بوجوداورد.

Homer

كبوتر خانگي ، (دربيس بال) گل زدن.

Homeric

وابسته به هومر (homer) شاعر نابيناي يونان.

Homeroom

كلا س ، كلا س درس.

Homesick

دلتنگ ، بيمار وطن ، در فراق ميهن.

Homespun

بافت خانگي ، بافت ميهني ، وطني ، ساده.

Homestead

شهر موطن ، مزرعه رعيتي.

Homestretch

قسمت اخر مسابقه ، مسير انتهايي مسابقه ، دور اخر.

Homework

مشق ، تكليف خانه.

Homey

خودماني ، راحت واسوده ، خانه دار.

home-like

مثل خانه

homeland

ميهن

homeostasis

هموستاز

hometown

زادگاه

Keyword

Criteria