Hit |
اصابت ، خوردن ، ضربت ، تصادف ، موفقيت ، نمايش يافيلم پرمشتري ، زدن ، خوردن به ، اصابت كردن به هدف زدن. |
Hit and miss |
گاهي موفق وگاهي مغلوب. |
Hit off |
هم اهنگ بودن ، هم عقيده شدن. |
Hit or miss |
برحسب تصادف ، اتفاقا، تصادفا. |
Hitch |
پيچ وخميدگي ، گرفتاري ، مانع ، محظور، گير، تكان دادن ، هل دادن ، بستن (به درشكه وغيره)، انداختن. |
Hitch up |
اسب را يراق كردن ، خفت زدن به (حيوان). |
Hitchhike |
سرجاده ايستادن وباشست جهت خود را نشان دادن (براي سواري مفتي)، مسافرت مفتي. |
Hither |
اينجا، به اينجا، اينطرفي. |
Hithermost |
نزديكتر به اينطرف. |
Hitherto |
تاكنون ، تابحال ، تا اينجا، پيش از اين ، سابق بر اين. |
Hitherward |
بدين سو، بدين طرف ، تاكنون ، تابحال. |
hit back |
ضربه به عقب |
hitchhiker |
سواري مجاني |
hitmen |
قاتل |
hits |
اصابت - برخورد - بازديد از وب سايت |
hitting |
ضربه |