Farsi Dictionary

Hit

اصابت ، خوردن ، ضربت ، تصادف ، موفقيت ، نمايش يافيلم پرمشتري ، زدن ، خوردن به ، اصابت كردن به هدف زدن.

Hit and miss

گاهي موفق وگاهي مغلوب.

Hit off

هم اهنگ بودن ، هم عقيده شدن.

Hit or miss

برحسب تصادف ، اتفاقا، تصادفا.

Hitch

پيچ وخميدگي ، گرفتاري ، مانع ، محظور، گير، تكان دادن ، هل دادن ، بستن (به درشكه وغيره)، انداختن.

Hitch up

اسب را يراق كردن ، خفت زدن به (حيوان).

Hitchhike

سرجاده ايستادن وباشست جهت خود را نشان دادن (براي سواري مفتي)، مسافرت مفتي.

Hither

اينجا، به اينجا، اينطرفي.

Hithermost

نزديكتر به اينطرف.

Hitherto

تاكنون ، تابحال ، تا اينجا، پيش از اين ، سابق بر اين.

Hitherward

بدين سو، بدين طرف ، تاكنون ، تابحال.

hit back

ضربه به عقب

hitchhiker

سواري مجاني

hitmen

قاتل

hits

اصابت - برخورد - بازديد از وب سايت

hitting

ضربه

Keyword

Criteria