Farsi Dictionary

Hip

كفل ، قسمت ميان ران وتهيگاه ، مفصل ران ، جستن ، پريدن ، لي لي كردن ، سهو كردن.

Hip and thigh

بطور كامل ، سرتاسر، يكسره ، تمام عيار.

Hip joint

(تش.) مفصل استخوان خاصره وران ، مفصل ران.

Hip roof

پشت بام سراشيب ، پشت بام گرده ماهي.

Hipbone

(تش.) استخوان لگن خاصره.

Hippo

(hippopotamus) كرگدن.

Hippocras

شرابي كه بان ادويه زده باشند.

Hippocratic

وابسته به طب بقراط، بقراطي.

Hippocratic oath

سوگند بقراطي ، سوگند دانشجويان پزشكي.

Hippodrome

اسپريس ، ميدان اسب دواني ، سيرك.

Hippopotamus

(ج.ش.) اسب ابي ، كرگدن.

Hipster

شخص طرفدار امور جديد وبيسابقه مانند مواد مخدره وغيره ، نوپرست.

hips

باسن

Keyword

Criteria