Farsi Dictionary

Hen

مرغ ، ماكيان ، مرغ خانگي.

Hen and chickens

(گ.ش.) هميشه بهار، هميشه بهار باغي ، اذرگون.

Hen coop

مرغدان.

Hen party

مهماني زنانه ، مجلس رقص زنانه.

Henbane

(گ.ش.) سيكران ، بذر البنج ، بنگ دانه.

Hence

از اينرو، بنابر اين ، از اين جهت ، پس از اين.

Henceforth

از اين پس ، زين سپس ، از اين ببعد.

Henceforward

از اين ببعد، پس از اين.

Henchman

پيرو، هواه خواه سياسي ، نوكر.

Hendecasyllabic

شعر يا نثر يازده هجايي.

Henequen

الياف محكم وزرد رنگ گياه صباره.

Henna

(گ.ش.) حنا، بوته حنا، حنا ماليدن.

Hennery

مرغدان ، مزرعه يا محل پرورش مرغ.

Henotheism

ستايش چند خدا يكي پس از ديگري ، توحيد نوبتي.

Henotheist

معتقد يا وابسته به توحيد نوبتي.

Henpeck

سعي كردن براي تفوق يافتن (در مورد زوجه نسبت به شوهر خود)، كوشش در مداخلا ت جزءي (در كارهاي شوهر) كردن ، عيبجويي كردن.

Hent

قاپيدن ، بچنگ اوردن ، ربودن ، تا اينكه.

Keyword

Criteria