Farsi Dictionary

Helm

سكان ، اهرم سكان ، (مج.) نظارت ، اداره ، زمام ، (مج.) اداره كردن ، دسته.

Helmet

خود، كلا ه خود، كلا ه ايمني اتش نشانها وكارگران.

Helminth

(pref-):(طب - ج.ش.) كلمات پيشونديست بمعني كرم ، (.n):(ج.ش.) كرم ، كرم روده.

Helminthiasis

(طب) ابتلا ء به كرم روده ، ناخوشي كرم.

Helmintho

(طب - ج.ش.) كلمات پيشونديست بمعني كرم.

Helminthology

كرم شناسي ، مطالعه در اطراف كرم هاي بيماري زا وانگلي.

Helmsman

سكان گير، راننده ، رل دار، مدير.

helmets

کلاه

Keyword

Criteria