Hand |
(.n) دست ، عقربه ، دسته ، دستخط، خط، شركت ، دخالت ، كمك ، طرف ، پهلو، پيمان ، (.vi&.vt) دادن ، كمك كردن ، بادست كاري را انجام دادن ، يك وجب. |
Hand and foot |
كاملا ، كلا ، تماما. |
Hand bag |
كيف سفري ، كيف دستي خانم ها. |
Hand down |
پشت درپشت چيزي را رساندن ، بتواتر رساندن. |
Hand glass |
ايينه ، كوچك دسته دار، ذره بين ، ساعت شني. |
Hand in glove |
(glove and hand) خيلي صميمي ، خيلي نزديك ، دوست يك دل ويكزبان ، دوست همراز. |
Hand maid |
كلفت ، پيشخدمت زن ، مستخدمه. |
Hand me down |
(ز.ع.- امر.) لباس ارزان ودوخته ، ارزان. |
Hand off |
(در فوتبال) رد كردن توپ. |
Hand on |
تسليم كردن ، پي درپي وبتواتر چيزي را رساندن. |
Hand organ |
ارگ دستي ، اكوردءون. |
Hand over |
تسليم كردن ، تحويل دادن. |
Hand over fist |
بسرعت وبمقدار زياد. |
Hand running |
(د.گ.) متوالي ، پي درپي ، بلا انقطاع. |
Hand to hand |
نزديك ، دست بدست يكديگر، مجاور، دردسترس ، دست به يقه |
Hand to mouth |
دست بدهان ، (مج.) محتاج ، گنجشك روزي. |
Handball |
هندبال. |
Handbarrow |
زنبه خاك كشي دستي. |
Handbill |
اگهي دستي ، اعلا ني كه بدست مردم ميدهند. |
Handbook |
كتاب دستي ، كتاب راهنما، رساله. |
Handbreadth |
باندازه كف دست ، پهناي دست. |
Handcar |
چهارچرخه كوچكي كه بوسيله دست يا موتور كوچكي روي خط اهن حركت ميكند. |
Handcart |
ارابه دستي ، چرخ دستي. |
Handclasp |
(handshake) دست زدن ، دست دادن. |
Handcraft |
هنردستي ، صنايع يدي. |
Handcuff |
بخو، دست بند اهنين ، دست بند زدن (به). |
Handedness |
عادت به استفاده از يك دست پيش از دست ديگر. |
Handfast |
پيمان عروسي ، دست نامزدي ، پيمان عروسي بستن با، حلقه ، چسبيدن ، دستبند يا بخوزدن. |
Handful |
مشت ، يك مشت پر، تني چند، مشتي. |
Handgrip |
دستگيره ، دسته ، محل دست گرفتن و مانند دسته شمشير)، جنگ دست به يقه ، دست بگريبان. |
Handhold |
دستگيره ، دسته ، گيره دستي. |
Handicap |
امتياز به طرف ضعيف در بازي ، اوانس ، امتياز دادن ، اشكال ، مانع ، نقص. |
Handicraft |
هنردستي ، پيشه دستي ، صنعت دستي ، هنرمند. |
Handie talkie |
راديوي كوچك دستي ترانزيستوري. |
Handkerchief |
دستمال ، دستمال گردن. |
Handle |
دسته ، قبضه شمشير، وسيله ، لمس ، احساس بادست ، دست زدن به ، بكار بردن ، سرو كارداشتن با، رفتار كردن ، استعمال كردن ، دسته گذاشتن. |
Handlebar |
دسته دو چرخه ، فرمان. |
Handler |
دسته گذار، رسيدگي كننده ، مربي ، نگاهدارنده. |
Handless |
بي دست. |
Handling |
بررسي ، لمس ، رسيدگي ، اداره (كردن). |
Handlist |
فهرست دستي ، فهرست مختصر. |
Handmade |
مصنوع دست ، دستي ، يدي ، دستباف ، دست دوز. |
Handout |
نوبت بازي ، اعانه. |
Handpick |
دست چين كردن. |
Handrail |
نرده مخصوص دستگيره (مثل نرده پلكان). |
Hands down |
(د.گ.) بدون كوشش ، بسهولت ، بدون احتياط. |
Handsaw |
اره دستي. |
Handsbreadth |
باندازه كف دست ، پهناي دست. |
Handsel |
فال ، شانس ، هديه ، پول ، دشت اول صبح ، رونما، عيدي ، پيش قسط، بيعانه دادن ، عيدي دادن ، رونما دادن ، دشت كردن. |
Handset |
دستگاه فرستنده وگيرنده (گوشي ودهاني) تلفن در يك قطعه. |
Handshake |
دست (دادن). |
Handsome |
دلپذير، مطبوع ، خوش قيافه ، زيبا، سخاوتمندانه. |
Handspike |
ميله اهرم ، اهرم ، اهرم چوبي. |
Handspring |
(دربندبازي واكروباسي) معلق زدن بر روي دستها. |
Handstand |
معلق ، دست ها بزمين وپاها در هوا، بالا نس. |
Handwheel |
چرخ دستي. |
Handwork |
بادست انجام شده ، يدي ، دستي ، دستكاري. |
Handwoven |
دست باف. |
Handwrite |
بادست نوشتن ، با خط خود نوشتن ، دستخط كردن ، نسخه خطي تهيه كردن. |
Handwriting |
دستخط، خط. |
Handy |
بادست انجام شده ، دستي ، دم دست ، اماده ، موجود، قابل استفاده ، سودمند، چابك ، چالا ك ، ماهر، استاد در كار خود، روان ، بسهولت قابل استفاده ، سهل الا ستعمال. |
Handyman |
شخص اماده بخدمت ، نوكر. |
hand craft |
هنر دستي |
hand out |
جزوه که در هر کلاس استاد به دانشجو ميدهد |
hand wash |
شستن با دست بجاي ماشين |
hand-wash |
شستن با دست بجاي ماشين |
handcrafted |
دست ساز |
handcuffs |
دستبند |
handheld |
دستي |
handicapped |
معلول |
handled |
به کار گرفته |
hands on |
دست به دست در |
hands-on |
دست به دست در |
handshakes |
دست دادن |