Farsi Dictionary

Hand

(.n) دست ، عقربه ، دسته ، دستخط، خط، شركت ، دخالت ، كمك ، طرف ، پهلو، پيمان ، (.vi&.vt) دادن ، كمك كردن ، بادست كاري را انجام دادن ، يك وجب.

Hand and foot

كاملا ، كلا ، تماما.

Hand bag

كيف سفري ، كيف دستي خانم ها.

Hand down

پشت درپشت چيزي را رساندن ، بتواتر رساندن.

Hand glass

ايينه ، كوچك دسته دار، ذره بين ، ساعت شني.

Hand in glove

(glove and hand) خيلي صميمي ، خيلي نزديك ، دوست يك دل ويكزبان ، دوست همراز.

Hand maid

كلفت ، پيشخدمت زن ، مستخدمه.

Hand me down

(ز.ع.- امر.) لباس ارزان ودوخته ، ارزان.

Hand off

(در فوتبال) رد كردن توپ.

Hand on

تسليم كردن ، پي درپي وبتواتر چيزي را رساندن.

Hand organ

ارگ دستي ، اكوردءون.

Hand over

تسليم كردن ، تحويل دادن.

Hand over fist

بسرعت وبمقدار زياد.

Hand running

(د.گ.) متوالي ، پي درپي ، بلا انقطاع.

Hand to hand

نزديك ، دست بدست يكديگر، مجاور، دردسترس ، دست به يقه

Hand to mouth

دست بدهان ، (مج.) محتاج ، گنجشك روزي.

Handball

هندبال.

Handbarrow

زنبه خاك كشي دستي.

Handbill

اگهي دستي ، اعلا ني كه بدست مردم ميدهند.

Handbook

كتاب دستي ، كتاب راهنما، رساله.

Handbreadth

باندازه كف دست ، پهناي دست.

Handcar

چهارچرخه كوچكي كه بوسيله دست يا موتور كوچكي روي خط اهن حركت ميكند.

Handcart

ارابه دستي ، چرخ دستي.

Handclasp

(handshake) دست زدن ، دست دادن.

Handcraft

هنردستي ، صنايع يدي.

Handcuff

بخو، دست بند اهنين ، دست بند زدن (به).

Handedness

عادت به استفاده از يك دست پيش از دست ديگر.

Handfast

پيمان عروسي ، دست نامزدي ، پيمان عروسي بستن با، حلقه ، چسبيدن ، دستبند يا بخوزدن.

Handful

مشت ، يك مشت پر، تني چند، مشتي.

Handgrip

دستگيره ، دسته ، محل دست گرفتن و مانند دسته شمشير)، جنگ دست به يقه ، دست بگريبان.

Handhold

دستگيره ، دسته ، گيره دستي.

Handicap

امتياز به طرف ضعيف در بازي ، اوانس ، امتياز دادن ، اشكال ، مانع ، نقص.

Handicraft

هنردستي ، پيشه دستي ، صنعت دستي ، هنرمند.

Handie talkie

راديوي كوچك دستي ترانزيستوري.

Handkerchief

دستمال ، دستمال گردن.

Handle

دسته ، قبضه شمشير، وسيله ، لمس ، احساس بادست ، دست زدن به ، بكار بردن ، سرو كارداشتن با، رفتار كردن ، استعمال كردن ، دسته گذاشتن.

Handlebar

دسته دو چرخه ، فرمان.

Handler

دسته گذار، رسيدگي كننده ، مربي ، نگاهدارنده.

Handless

بي دست.

Handling

بررسي ، لمس ، رسيدگي ، اداره (كردن).

Handlist

فهرست دستي ، فهرست مختصر.

Handmade

مصنوع دست ، دستي ، يدي ، دستباف ، دست دوز.

Handout

نوبت بازي ، اعانه.

Handpick

دست چين كردن.

Handrail

نرده مخصوص دستگيره (مثل نرده پلكان).

Hands down

(د.گ.) بدون كوشش ، بسهولت ، بدون احتياط.

Handsaw

اره دستي.

Handsbreadth

باندازه كف دست ، پهناي دست.

Handsel

فال ، شانس ، هديه ، پول ، دشت اول صبح ، رونما، عيدي ، پيش قسط، بيعانه دادن ، عيدي دادن ، رونما دادن ، دشت كردن.

Handset

دستگاه فرستنده وگيرنده (گوشي ودهاني) تلفن در يك قطعه.

Handshake

دست (دادن).

Handsome

دلپذير، مطبوع ، خوش قيافه ، زيبا، سخاوتمندانه.

Handspike

ميله اهرم ، اهرم ، اهرم چوبي.

Handspring

(دربندبازي واكروباسي) معلق زدن بر روي دستها.

Handstand

معلق ، دست ها بزمين وپاها در هوا، بالا نس.

Handwheel

چرخ دستي.

Handwork

بادست انجام شده ، يدي ، دستي ، دستكاري.

Handwoven

دست باف.

Handwrite

بادست نوشتن ، با خط خود نوشتن ، دستخط كردن ، نسخه خطي تهيه كردن.

Handwriting

دستخط، خط.

Handy

بادست انجام شده ، دستي ، دم دست ، اماده ، موجود، قابل استفاده ، سودمند، چابك ، چالا ك ، ماهر، استاد در كار خود، روان ، بسهولت قابل استفاده ، سهل الا ستعمال.

Handyman

شخص اماده بخدمت ، نوكر.

hand craft

هنر دستي

hand out

جزوه که در هر کلاس استاد به دانشجو ميدهد

hand wash

شستن با دست بجاي ماشين

hand-wash

شستن با دست بجاي ماشين

handcrafted

دست ساز

handcuffs

دستبند

handheld

دستي

handicapped

معلول

handled

به کار گرفته

hands on

دست به دست در

hands-on

دست به دست در

handshakes

دست دادن

Keyword

Criteria