Farsi Dictionary

Hab

(درتركيبات قديم) داشتن ، دارايي.

Habanera

رقص دو ضربي كوبا.

Habble

(hobble=)داد وبيداد، مشاجره ، داد وبيداد كردن.

Habeas corpus

حكم توقيف از طرف دادگاه باذكر دلا يل توقيف ، حكم ازادي (متهمي كه دليلي براي اتهامش نيست) صادر كردن.

Habenaria

(گ.ش.) زر اوند سفيد، ثعلب.

Habenula

(تش.) عضو نواري شكل.

Haberdasher

فروشنده لباس مردانه ، خراز.

Haberdashery

خرازي فروشي ، مغازه ملبوس مردانه.

Haberdine

(ج.ش.) ماهي (cod) نمك زده وخشك شده.

Habergeon

جوشن بي استين.

Habilatory

پوشاكي.

Habile

مناسب ، زرنگ ، زبردست.

Habiliment

ارايش ، لباس زيبا، جامه ، استعداد فكري.

Habilitate

لباس پوشيده ، ملبس ، شايستگي داشتن ، مجهز كردن.

Habit

(.n):عادت ، خو، مشرب ، ظاهر، جامه ، لباس روحانيت ، روش طرز رشد، رابطه ، (vi&.vt):جامه پوشيدن ، اراستن ، معتاد كردن ، زندگي كردن.

Habitability

قابليت سكني.

Habitable

قابل سكني.

Habitance

سكونت ، سكني ، زندگي ، جمعيت ، سكنه.

Habitancy

سكونت ، سكني ، زندگي ، جمعيت ، سكنه.

Habitant

ساكن

Habitat

محل سكونت ، مسكن طبيعي ، بوم ، جاي اصلي.

Habitation

سكونت ، اسكان ، سكني ، مستعمره ، مسكن ، منزل.

Habitual

معتاد، شخص داءم الخمر، عادي ، هميشگي.

Habituate

خو دادن ، عادت دادن ، سكونت كردن.

Habituation

خوگيري.

Habitude

اداب ، روش ، شيوه ، عادت (م.م.)، مرسوم ، عادت روزانه.

Habitue

رونده هميشگي ، مشتري ، مانوس ، معتاد.

Habitus

وضعيت ساختمان جسماني ، هيكل ، ساخت.

Habilitation

توانبخشي

Habitually

عادت

Keyword

Criteria