Fra |
(درميان راهبان) برادر. |
Fracas |
قيل وقال ، مزاحمت ، زد وخورد، بلوا. |
Fracmentation |
تكه تكه شدن. |
Fracted |
شكسته ، منكسر. |
Fraction |
شكستن ، شكستگي ، ترك خوردگي ، شكاف ، برخه ، كسر (كسور)،بخش قسمت ، تبديل بكسر متعارفي كردن ، بقسمتهاي كوچك تقسيم كردن. |
Fraction |
كسر. |
Fractional |
كسري. |
Fractional |
كسري ، كوچك. |
Fractional currency |
پول خرد. |
Fractional part |
جز كسري. |
Fractionalize |
تقسيم بجزء كردن ، خرد كردن ، برخه كردن. |
Fractionate |
(ش.) تجزيه وتفكيك نمودن ، برخه كردن. |
Fractious |
بدخو، كج خلق ، ننر، متمرد، زود رنج. |
Fracture |
شكستگي ، انكسار، شكست ، ترك ، شكاف ، شكستن ، شكافتن ، گسيختن ، شكستگي(استخوان). |
Frae |
(from=) از، بواسطه ، مطابق. |
Fragile |
شكننده ، ترد، نازك ، لطيف ، زودشكن ، ضعيف. |
Fragility |
زودشكني ، تردي ، ظرافت. |
Fragment |
پاره ، خرده ، تكه ، قطعه ، باقيمانده ، قطعات متلا شي ، خردكردن ، ريز كردن ، قطعه قطعه كردن. |
Fragment |
تكه. |
Fragmental |
(fragmentary=) پاره پاره ، جزء جزء ، شكسته ، ريز شده ، ناقص. |
Fragmentary |
(fragmental=) پاره پاره ، جزء جزء ، شكسته ، ريز شده ، ناقص. |
Fragmentate |
خردكردن ، ريز كردن ، متلا شي كردن. |
Fragmentize |
.= fragmentate |
Fragrance |
بوي خوش ، عطر، رايحه وعطر، چيز معطر. |
Fragrant |
خوشبو، معطر. |
Frail |
نازك ، سست ، نحيف ، شكننده ، زودگذر، سست در برابر وسوسه شيطاني ، گول خور، بي مايه. |
Frailty |
سستي ، ضعف اخلا ق ، نحيفي ، خطايي كه ناشي ازضعف اخلا قي باشد، بيمايگي ، نااستواري. |
Fraise |
شلوغ ، ولوله ، چاپلوسي ، چاپلوسي كردن ، ريشخند كردن ، گشادتر كردن سوراخ ، اره مدور، نرده دار كردن ، دهانه چيزي را گشادتر كردن. |
Frame |
قاب كردن ، قاب گرفتن ، چارچوب گرفتن ، طرح كردن ، تنظيم كردن ، بيان كردن ، فرمول ، قاعده ، منطق ، اسكلت ، ساختمان ، چهارچوب ، تنه ، بدن ، پاپوش درست كردن. |
Frame |
قاب ، چارچوب ، قاب كردن. |
Frame up |
توطله ، دوز وكلك ، دسيسه. |
Framework |
چوب بست ، چهارچوبه ، كالبد، استخوان بندي ، بدنه. |
Framework |
استخوان بندي ، چارچوب. |
Franc |
فرانك (واحد پول)، امتياز، حق مخصوص ، حق انتخاب ، حق راي. |
Franchise |
(free، enfranchise=) امتياز، حق انتخاب ، ازاد كردن ، حق راي دادن. |
Franciscan |
وابسته بدسته راهبان فرقه فرانسيس مقدس. |
Francolin |
(ج.ش.) دراج ، پرنده اي شبيه قرقاول. |
Francophil |
فرانسه دوست ، هواخواه فرانسه. |
Francophile |
فرانسه دوست ، هواخواه فرانسه. |
Frangibility |
تردي ، شكنندگي ، نازكي ، ظريفي. |
Frangible |
شكننده ، ترد. |
Frangipani |
عطر ياسمين ، بوته ياسمن ، نوعي كلوچه. |
Frank |
رك گو، بي پرده حرف زن ، رك ، بي پرده ، صريح ، نيرومند،مجاني ، چپانيدن ، پركردن ، اجازه عبور دادن ، مجانا فرستادن ، معاف كردن ، مهر زدن ، باطل كردن ، مصون ساختن |
Frankfort |
(frankfurter، frankfurt، frankforter=) كالباس يا روده پركرده از گوشت گاو، سوسيس. |
Frankforter |
(frankfort، frankfurt،trufknarf er=) كالباس يا روده پركرده از گوشت گاو، سوسيس. |
Frankfurt |
(frankfurter، frankfort،trofknarf er=) كالباس يا روده پركرده از گوشت گاو، سوسيس. |
Frankfurter |
(frankfort، frankfurt، trofknarfer=) كالباس يا روده پركرده از گوشت گاو، سوسيس. |
Frankincense |
(گ.ش.) كندر، بوته كندر، درخت كندر سرخ ، كندر هندي ، درخت مرمكي. |
Frankish |
فرنگي. |
Franklin |
فرد ازاده ، ملا ك ازاداز طبقه سوم (در سده هاي 41 و 51 ميلا دي)، طبقه متوسط اجتماع. |
Franklin stove |
بخاري اختراعي فرانكلين. |
Frankly |
رك وپوست كنده ، صراحتا، جوانمردانه. |
Frankpledge |
(حق. قديم انگلستان) مسلوليت دسته جمعي افراد ماليات پرداز يك ناحيه ، مسلول. |
Frantic |
بي عقل ، اتشي ، عصباني ، از كوره در رفته. |
Frap |
(دركشتي گيري) سفت بستن ، سفت كشيدن ، محكم بستن ، زدن ، ضرب زدن ، كوبيدن. |
Fraternal |
دوستانه ، برادرانه ، برادر وار، اءتلا في ، اتحادي. |
Fraternity |
برادري ، اخوت ، انجمن اخوت ، صنف ، اتحاديه. |
Fraternization |
اخوت ، دوستي كردن ، برادري. |
Fraternize |
دوست بودن ، برادري كردن ، متفق ساختن ، برادري دادن. |
Fratricide |
برادركشي ، برادر كش ، خواهر كش. |
Fraud |
فريب ، حيله ، (حق.) كلا ه برداري ، تقلب ، فن ، گوش بر، شياد. |
Fraudulence |
كلا ه برداري. |
Fraudulent |
كلا ه بردار، گول زن ، حيله گر، فريب اميز. |
Fraught |
(.adj) :پر، مملو، دارا، همراه ، ملا زم ، بار شده ، (.vt &.n) :بار، كرايه ، بار كردن. |
Fraxinella |
(گ.ش.) دقطامون سفيد، فرسنيل ، علف اهوي سفيد. |
Fray |
ترس ، وحشت ، غوغا، نبرد، نزاع ، ترساندن ، هراسانيدن ، جنگ كردن ، ساييدن ، فاقدنيرو كردن ، ضعيف كردن ، فرسوده شدن. |
Fraying |
چيز فرسوده ، چيز ساييده شده ، فرسايش. |
Frazzle |
فرسودگي ، ساييدگي ، اشفتن. |
fractionation |
جزء به جزء |
fractions |
کسري از - بخشي از - خرده |
Fractured |
شکسته - خرد شده |
fragmented |
تکه تکه |
fragments |
قطعات |
framed |
قاب |
franchiser |
a person or company that grants a franchise |
frantically |
ديوانه وار |
frayed |
ساييدن - وحشت - غوغا - ترساندن |