Farsi Dictionary

Form

شكل ، ريخت ، تركيب ، تصوير، وجه ، روش ، طريقه ، برگه ، ورقه ، فرم ، تشكيل دادن ، ساختن ، بشكل دراوردن ، قالب كردن ، پروردن ، شكل گرفتن ، سرشتن ، فراگرفتن.

Form

ورقه ، صورت ، ديس ، شكل ، تشكيل دادن.

Form alignment

هم ترازي ورقه.

Form feed

خورش ورقه.

Formal

رسمي ، داراي فكر، مقيد به اداب ورسوم اداري ، تفصيلي ، عارضي ، لباس رسمي شب ، قرار دادي.

Formal logic

منطق مجرد، منطق رمزي.

Formaldehyde

(ش.) فرمالدءيد، بفرمول.OHCH

Formality

رسميت ، تشريفات ، رعايت اداب ورسوم.

Formalization

انطباق با ايين واداب ظاهري ، رسمي سازي.

Formalize

رسمي كردن.

Formant

متشكل ، مركب ، مشتق.

Format

قطع ، اندازه شكل ، نسبت.

Format

قالب ، هيلت ، قالب بند ي كردن.

Formate

(هواپيما) بصورت صف يا ستوني پرواز كردن ، بستون يا دسته هواپيما ملحق شدن.

Formation

ارايش ، شكل ، ساختمان ، تشكيلا ت ، احداث ، صف ارايي ، تشكيل ، رشد، ترتيب قرارگرفتن.

Formatted

قالب دار.

Formatting

قالب بندي.

Formee

(در علا ءم نجابت ودرمورد صليب) داراي انتهاي مربع.

Former

تشكيل دهنده ، قالب گير، پيشين ، سابق ، جلوي ، قبل ، در جلو.

Formerly

پيشتر، قبلا.

Formfitting

ظاهري ، مطابق طرح بدن ، بشكل بدن ، چسبان ببدن.

Formic

وابسته به اسيد فرميك.

Formic acid

(ش.) جوهر مورچه ، حامض مورچه ، اسيد فرميك.

Formica

مورچه ، فورميكا، نوعي ماده پلا ستيكي.

Formicarm

(formicary=) لا نه مورچه ، لا نه مور، زندگي دسته جمعي موريانه.

Formicary

(formicarm=) لا نه مورچه ، لا نه مور، زندگي دسته جمعي موريانه.

Formidability

نيرومندي ، استواري ، استحكام ، بزرگي ، ممتازي ، قوام.

Formidable

ترسناك ، سخت ، دشوار، نيرومند، قوي ، سهمگين.

Formless

بي شكل ، بي ريخت.

Formmal

صوري ، رسمي.

Formmal language

زبان صوري.

Formmal logic

منطق صوري.

Formmal parameter

پارامتر صوري.

Formmal system

سيستم صوري.

Formula

فورمول.

Formula

فرمول ، قاعده ، دستور، قاعده رمزي ، ورد.

Formulaic

مثل يا وابسته به فرمول.

Formularization

فرمول سازي ، كوتاه سازي ، ضابطه سازي.

Formularize

بصورت فرمول دراوردن ، تحت قاعده در اوردن ، مدون كردن

Formulary

دستور نامه ، كتاب دستور يا قاعده ، كتاب نماز.

Formulate

بشكل قاعده دراوردن يا ادا كردن ، كوتاه كردن ، فرمول بندي كردن.

Formulate

تنظيم كردن.

Formulation

قاعده سازي ، دستور سازي ، تبديل به قاعده رمزي.

Formulization

(formulation=) فرمول بندي ، فرمول سازي.

Formulize

(formulate=) بصورت فرمول دراوردن.

formalist

فرمالیستی

formative

سازنده

formative 

سازنده

former Soviet

شوروي سابق

forming

تشکيل

Keyword

Criteria