Farsi Dictionary

Fluor

جريان ، جويبار، قاعدگي زنان ، سيال ، مايعات بدن حيوانات ، مواد فلورين دار.

Fluoresce

شفاف شدن ، نور مهتابي پس دادن.

Fluorescence

تشعشع ماهتابي.

Fluorescence

فلوءورسانس.

Fluorescent

فلورءورسان ، لا مپ مهتابي.

Fluorescent

داراي تشعشع.

Fluoridate

داراي فلوريد كردن.

Fluoride

(ش.) فلوريد، فلورور.

Fluorinate

(ش.) با فلور تركيب كردن.

Fluorine

(ش.) فلورين ، فلور.

Fluorite

فلوار، فلواريت.

Fluoroscope

فلورسكوپ ، صفحه شفاف راديوسكپي.

Fluorosis

(طب) مسمويت در اثر فلور وتركيبات ان.

Fluorspar

.= etiroulf

Keyword

Criteria