Farsi Dictionary

Floc

توده جمع شده ، كلا له اي از رشته هاي ظريف ، طره ، جمع كردن ، طره شدن.

Floccose

انبوه ، كركدار، داراي دسته هاي كرك يا پشم ، كلا له اي ، كاكل دار.

Flocculate

قلنبه ، انبوهي ، طره ، كلا له ، كاكل ، اجتماع كردن ، بصورت رشته هاي انبوه و كركداردر اوردن ، انبوه شدن ، لخته شده.

Floccule

توده هاي معلق درمايع (كه خود از تجمع ذراتي تشكيل شده)، دلمه ، لخته.

Flocculence

حالت چيزي كه مانند (منگوله هاي پشم) يا دسته پشم باشد، انباشتگي ، قلنبه شدگي.

Flocculent

قلنبه شده ، كركي.

Flocculus

دسته كوچكي از الياف پشمي ، كلف خورشيد.

Flock

رمه ، گله ، گروه ، جمعيت ، دسته پرندگان ، بصورت گله ورمه در امدن ، گردامدن ، جمع شدن ، ازدحام كردن.

Keyword

Criteria