Flesh |
گوشت ، مغز ميوه ، جسم ، شهوت ، جسمانيت ، حيوانيت ، بشر، دربدن فرو كردن. |
Fleshing |
(درجمع) كيپ وچسبنده ، تنگ ، اشغال گوسفند در موقع پوست كني. |
Fleshment |
جسمانيت ، ماديت ، (مج.) خوشحالي حاصله از نخستين موفقيت. |
Fleshpots |
راحتي جسماني ، محل عيش وخوشگذراني. |
Fleshy |
فربه ، كوشتالو، گوشتي ، گوشتدار، بي استخوان. |