Farsi Dictionary

Flesh

گوشت ، مغز ميوه ، جسم ، شهوت ، جسمانيت ، حيوانيت ، بشر، دربدن فرو كردن.

Fleshing

(درجمع) كيپ وچسبنده ، تنگ ، اشغال گوسفند در موقع پوست كني.

Fleshment

جسمانيت ، ماديت ، (مج.) خوشحالي حاصله از نخستين موفقيت.

Fleshpots

راحتي جسماني ، محل عيش وخوشگذراني.

Fleshy

فربه ، كوشتالو، گوشتي ، گوشتدار، بي استخوان.

Keyword

Criteria