Farsi Dictionary

Face

رخ ، رخسار، رو، صورت ، چهره ، طرف ، سمت ، وجه ، ظاهر، منظر، روبروايستادن ، مواجه شدن ، روياروي شدن ، پوشاندن سطح ، تراشيدن ، صاف كردن ، روكش كردن.

Face

صورت ، نما، روبه ، مواجه شدن.

Face card

(در ورق) ورق صورت ، ورق شاه ، بي بي ياسرباز.

Face down feed

خورد رو به پايين.

Face harden

سطح چيزي را سخت كردن.

Face lifting

جراحي و از بين بردن چين و چرك صورت ، تعمير.

Face up

بطور طاق باز، خوابيده به پشت ، ورق روبه بالا.

Face up feed

خورد رو به بالا.

Face value

ارزش اسمي.

Facedown

بطور دمر، باصورت رو بپايين ، روي شكم خوابيده.

Faceplate

صفحه فلزي يا چوبي متصل به چرخ تراش ، چرخ لنگر، بشقاب لب تخت.

Facer

دورو، خودنما، پياله لبالب ، جام پر.

Facet

صورت كوچك ، سطوح كوچك جواهر و سنگهاي قيمتي ، تراش ، شكل ، منظر، بند، مفصل.

Facetiae

لطايف ، هزليات ، شوخي ، بذله ، فكاهيات ، مطايبات ، شوخي هاي خارج از نزاكت.

Facetious

شوخ ، لوس ، اهل شوخي بيجا.

face down

رو به پايين

faces

چهره

facets

جنبه

Keyword

Criteria