Farsi Dictionary

Dot

نقطه ، خال ، لكه ، نقطه دار كردن.

Dot matrix

ماتريس نقطه اي.

Dot matrix printer

چاپگر يا ماتريس نقطه اي.

Dotage

ضعف پيري ، كودني در اثر پيري.

Dotard

ادم كور ذهن ، خرفت ، پير ياوه گو.

Dote

عشق ابلهانه ورزيدن ، پرت گويي كردن.

Doter

ابله ، پير خر، خرفت.

Doth

(سوم شخص مفرد از فعل do در زمان حاضر)، ميكند (در قديم بجاي does بكارميرفته).

Dotter

نقطه گذار.

Dotterel

(ج.ش.) مرغ باران ، ادم احمق.

Dottle

توتون ته چپق.

Dotty

نقطه نقطه ، خال خال ، خل ، احمق.

dotted

خال خال - نقطه نقطه

Keyword

Criteria