Farsi Dictionary

Dire

ترسناك ، شوم ، مهلك ، وخيم.

Direct

(.vi &.vt) :دستور دادن ، امر كردن (به)، اداره كردن ،هدايت كردن ، نظارت كردن (بر)، (.n &.adj) :معطوف داشتن ، متوجه ساختن ، قراول رفتن.

Direct

مستقيم ، هدايت كردن.

Direct access

دستيابي مسقيم.

Direct address

نشاني مستقيم.

Direct control

كنترل مستقيم.

Direct coupled

مستقيما جفت شده.

Direct current

جريان مستقيم.

Direct current

(برق) جريان برق مستقيم ، جريان يكسو.

Direct object

(د.) مفعول مستقيم ، مفعول بيواسطه ، مفعول صريح.

Direct tax

ماليات مستقيم.

Directed graph

گراف جهت دار.

Direction

جهت ، سو، هدايت.

Direction

دستور، رهبري ، اداره جهت ، راه مسير.

Direction finder

(راديو) جهت ياب.

Direction indicator

(هواپيمايي) دستگاه جهت نمايي.

Directional

وابسته به راهنمايي و هدايت (فكري و عملي)، هدايتي.

Directive

دستور دهنده ، متضمن دستور، امريه.

Directive

رهنمود.

Directly

مستقيما، سر راست ، يكراست ، بي درنگ.

Director

فرنشين ، مدير، رءيس ، اداره كننده ، كارگردان.

Director

رءيس ، هدايت كننده.

Directorate

مقام مديريت ، مقام رياست ، هيلت مديره.

Directorial

هادي ، مربوط به كارگردان ، دستوري ، هدايتي ، مديريتي.

Directory

كتاب راهنما.

Directory

فهرست راهنما.

Directress

(م.ل.) مديره ، (هن.) هادي ، خط راهنما.

Directrix

(م.ل.) مديره ، (هن.) هادي ، خط راهنما.

Direful

وحشتناك ، مهيب.

Direr

ترسناك ، شوم ، مهلك ، وخيم.

Direst

ترسناك ، شوم ، مهلك ، وخيم.

directed

به کارگرداني

directions

جهت

Keyword

Criteria