Farsi Dictionary

Demur

كمرويي كردن ، ناز، (حق.) تقاضاي درنگ يا مكث كردن ، (م.م.) درنگ كردن ، مهلت خواستن ، استثنا قاءل شدن ، تاخير، ترديد راي.

Demure

متين ، موقر، محتاط، جدي ، سنگين.

Demurrage

خسارت بيكار ماندگي ، كرايه معطلي (در راه اهن و كشتي)، تاخير كردن ، نگاهداشتن ، حق باراندازي گرفتن.

Demurral

تاخير.

Demurrer

(حق.) اعتراض بصلا حيت دادگاه ، تقاضاي تاخير در صدور حكم ، (م.ل.) اعتراض كننده ، معترض.

Keyword

Criteria