Farsi Dictionary

Deal

مقدار، اندازه ، قدر، حد، معامله كردن ، سر و كار داشتن با، توزيع كردن.

Dealate

حشره بدون بال.

Dealated

(ج.ش.) بدون بال.

Dealation

بي بالي.

Dealer

دلا ل ، دهنده ورق ، فروشنده ، معاملا ت چي.

Dealing

تقسيم(هدايا يا ورق بازي وغيره)، مكاتبات و ارتباط دوستانه يا بازرگاني ، خريد وفروش و معامله ، طرز رفتار، رفتار، سر وكار داشتن.

Deallocate

بازستادن ، ازاد كردن.

Deallocation

بازستاني ، ازاد سازي.

Dealt

مقدار، اندازه ، قدر، حد، معامله كردن ، سر و كار داشتن با، توزيع كردن.

deal with

مقابله با

dealership

نمايندگي

Keyword

Criteria