Farsi Dictionary

D

حرف چهارم الفباي انگليسي ، علا مت عدد 05 در اعداد رومي.

D flip flop

الا كلنگ نوع دي.

Dab

تر كردن ، كهنه را نم زدن ، با چيزنرمي كسي رازدن يا نوازش كردن ، اندكي ، قطعه ، تكه ، اهسته زدن.

Dabber

نم زدن ، ضربه زدن ، رنگ زدن ، الت نم زدن.

Dabble

رنگ پاشيدن ، نم زدن ، (كم كم) تر كردن ، دراب شلپ شلپ كردن ، سرسري كاركردن ، بطور تفريحي كاري راكردن.

Dabchick

(ج.ش) اسفرود بي دم يا مرغابي شانه بسر.

Dacha

خانه ييلا قي ، ويلا.

Dachshund

نوعي سگ كوچك با پاهايي كوتاه و بدني دراز.

Dacron

نام تجارتي الياف مصنوعي ، پارچه داكرون.

Dactyl

انگشت ، (درشعر) كلمه اي داراي سه هجا كه هجاي اول بلند و دو هجاي بعدي ان كوتاه باشد.

Dactylus

(ج.ش.) بند يا مفصل بزرگ پاي حشرات.

Dad

(در زبان كودكانه) بابا، باباجان ، اقاجان.

Daddy

(ز.ع.- عنوان خودماني dad) بابا.

Daedalus

(افسانه يونان) نام معماري كه ساختمان پرپيچ و خم جزيره كرت را ساخت.

Daemon

(افسانه يونان) خدايي كه داراي قوه خارق العاده بوده ، ديو، جني ، شيطان ، روح پليد، اهريمن.

Daff

ضعيف النفس ، ساده دل ، ترسو، خود را به ناداني زدن.

Daffodil

(گ.ش.) نرگس زرد.

Daffy

(ز.ع) سفيه ، احمق.

Daft

ارام ، فروتن ، احمق.

Dag

قسمت تيز هر چيزي كه اويخته باشد، نوك فلزي بندكفش ، پولك.

Daggar

خنجر، كارد.

Dagger operation

عمل خنجري.

Dahlia

(گ.ش.) گل كوكب.

Daily

روزانه ، روزبروز، روزنامه يوميه ، بطور يوميه.

Daimon

(افسانه يونان) خدايي كه داراي قوه خارق العاده بوده ، ديو.

Daintily

ظريفانه ، بطور شيك.

Daintiness

ظرافت ، شيكي ، سليقه باذوق لطيف.

Dainty

هر چيز ظريف و عالي ، گوشت يا خوراك لذيذ، مطبوع.

Daiquiri

مشروب مخلوط از شراب واب پرتقال و شكر.

Dairy

شير بندي ، لبنياتي ، قسمتي از مزرعه كه لبنيات تهيه ميكند.

Dairy breed

احشام لبنياتي.

Dairy cattle

احشام لبنياتي.

Dairy farm

مزرعه يا كارخانه لبنيات سازي.

Dairying

توليد و فروش لبنيات.

Dairyman

شير فروش ، لبنيات فروش.

Dais

سكوب مخصوص جلوس اشخاص برجسته ، سايبان يا اسمانه بالا ي تخت پادشاه.

Daisy

(گ.ش.) گل مرواريد، گل افتاب گردان.

Daisy ham

قسمتي از گوشت يا استخوان دود داده شانه خوك.

Dale

دره كوچك ، حفره ، خليج و غيره ، ماهور.

Dalesman

دره نشين.

Dalliance

تفريح و بازي از روي هوسراني ، طفره.

Dallier

طفره زن ، وراج.

Dally

وقت را ببازي گذراندن ، طفره زدن ، تاخير كردن.

Dalmatian

اهل دالماسي (ج.ش.) نوعي سگ بزرگ.

Dam

سد، اب بند، بند، سد ساختن ، مانع شدن ياايجاد مانع كردن ، محدود كردن.

Damage

زيان ، خسارت ، گزنده ، غرامت ، معيوب كردن ، زيان زدن ، اسيب.

Damage

خسارت ، خسارت زدن.

Damaging

اسيب اور، زيان اور و مضر، خسارت اور.

Damascene

دمشقي ، شامي ، مرصع كردن ، زرنشان كردن.

Damascus

دمشق.

Damask

حرير گلدار ومشجر، گلدار كردن.

Damask rose

(گ.ش.) گل محمدي.

Dame

بانو، خانم ، بي بي ، كدبانو، مديره.

Damn

لعنت كردن ، لعنت ، فحش ، بسيار، خيلي.

Damnable

لعنتي.

Damnation

لعن ، لعنت شدگي.

Damnatory

لعنت اميز.

Damned

دوزخي ، جهنمي ، ملعون.

Damnify

خسارت زدن ، صدمه زدن.

Damosel

دوشيزه ، خدمتكار.

Damozel

دوشيزه ، خدمتكار.

Damp

نم ، رطوبت ، دلمرده كردن ، حالت خفقان پيدا كردن ، مرطوب ساختن.

Dampen

رطوبت پيدا كردن ، مرطوب ك ردن ، افسرده شدن.

Dampen

خفه كردن ، خفه شدن ، تعديل كردن.

Damper

خفه كن ، تعديل كننده.

Damper

خفه كن ، نم زن ، الت ميزان كردن جريان هوا، عايق.

Damping

خفگي ، تخفيف ، تعديل.

Dampness

نمسازي ، رطوبت.

Damsel

دوشيزه ، خدمتكار.

Damselfly

(ج.ش.) سنجاقك.

Damson

(گ.ش.) الو.

Dance

رقصيدن ، رقص.

Dancer

رقاص.

Dancy

سرحال ، متمايل به رقص.

Dandelion

(گ.ش.) قاصدك (گياه خودرو و داراي گلهاي زرد روشن).

Dander

سوخته وخاكستر شده ، شوره سر، خشم وغضب ، هرزه گرد.

Dandify

شيك پوشي كردن ، جلف بودن ، زيور زدن.

Dandle

بالا و پايين انداختن ، نوازش كردن.

Dandruff

شوره سر.

Dandy

شيك پوش ، خوش لباس ، خوش تيپ ، فوكولي.

Dandyism

شيك پوشي ، توجه زياد به لباس.

Dane

دانماركي ، اهل دانمارك ، يك نوع سگ.

Danger

خطر.

Dangle

اويزان بودن ، اويزان كردن ، اويختن ، اويزان.

Dangler

اويزان ، دنبال رو.

Danish

دانماركي.

Dank

نمناك ، مرطوب و سرد، مرطوب كردن.

Danseuse

رقاصه ، رقاصه بالت.

Dantesque

منسوب به دانته.

Daphne

[افسانه يونان] حوري دريايي ، دافنه.

Dapper

تميز، شيك ، زنده دل ، زرنگ.

Dapple

خالخال كردن ، چيزي با نقاط رنگارنگ ، حيواني كه بدنش خالخال باشد، خال ، لكه ، ابري ، ابرش.

Dardanelles

تنگه داردانل.

Dare

يارا بودن ، جرات كردن ، مبادرت بكار دليرانه كردن ، بمبارزه طلبيدن ، شهامت ، يارايي.

Daredevil

بي باك ، بي پروا، متهور.

Daresay

با جرات گفتن (چيزي)، اعتقاد داشتن[به.]

Daring

يارايي ، جسور، متهور، جرات ، شهامت ، پردلي.

Dark

تاريك ، تيره ، تيره كردن ، تاريك كردن.

Dark ages

(ages middle=) ادوار تاريك [يعني قرون وسطي.]

Dark horse

[دراسب دواني] اسبي كه قدرتش معلوم نيست و شانس بردن مسابقه را كمتر دارد، برنده غيرمترقبه.

dagger

خنجر

Dahlia

any composite plant of the genus Dahlia, native to Mexico and Central America and widely cultivated for its showy, variously colored flower heads

damaged

آسيب ديده

dance performance

نمايش رقص

dangerous

خطرناک

dangling

آويزان

darkest

تاريک ترين

darkness

تاريکي

data mining

داده کاوي

database

بانک اطلاعاتي

dating

آشنايي

daughter of

دختر

daunting

دلهره آور

dauntless

شجاع - بي باک - نترس

dawning

طلوع

day dream

رويابافي - خيالبافي

daydreaming

خيال بافي

dazed

گيج

dazzling

خيره کننده

dead lock

بن بست

deadening

کشنده

deadlines

مهلت

deal with

مقابله با

dealership

نمايندگي

dearest

عزيزترين

death toll

شمار کشته شدگان

debenture

گواهينامه گمرگي - اوراق قرضه - حواله دولتي

debit card

کارت پرداخت - مشابه کارت اعتباري اما داراي اعتبار پيش پرداخت شده

debts

بدهي

debugger

ديباگر - عيب ياب

debunked

افشا و خنثي

decaf

بدون کافيين

decapitating

سربريدن

Decayed

فاسد

deceiver

فريب دهنده

deceptively

فريب آميزي

decides

تصميم ميگيرد

deciding

تصمیم گیری

decimal

اعشاري

decimated

نابود - نابودي بخش عظيمي

decimation

نابودي

decisions

تصميمات

decisiveness

قاطعيت

Declaration of Trust

اعلاميه اعتماد

declaring

اعلام

Declined

کاهش يافته

declined 

کاهش يافته است

decompression

رفع فشار

deconstruct

ساختارشکني

decorations

دکوراسيون

decouple

جدا - جدا کردن

decrypt

رمزگشايي

deducted

کسر

deeds

کردار - اعمال - فعل

deemed

فرض

deeply

عميق

defaming

اهانت

defected

کاستي - عيب - نقص

defective

معيوب

defects

نقص

defenseless

بي دفاع

defenses

دفاع

deferral

تعويق

deficits

کسري - زيان

defied

به مبارزه طلبيده

defined

تعريف

defining

تعريف

definitely

قطعا

deformed

تغيير شکل

Deftly

ماهرانه

defuse

خنثي

Defying

هجوم

degradant

تخريب

degrees

درجه

deities

خدايان

delegates

نمايندگان

delegitimize

سلب مشروعيت

deleting

حذف

deli

اغذيه فروشي

deliberately

عمدا

deliberative

شورايي - مشورتي

delim

حايل

delineates

ترسيم

delivered

تحويل

delivering

ارائه

delivery service

سرويس ارسال

delusion

توهم

Delusional

هذياني - وهمي

delves 

کنکاش

delving

تعمق

demanded

خواستار

demeanor

رفتار

demonic

شيطاني - ديوي

demonise

اهريمن جلوه دادن

demonize

اهريمن جلوه دادن

demonstrably

قابل نمايش يا دفاع - قابل عرضه

demonstrated

نشان

demonstrating

نمايش گذاشتن

demonstrations

تظاهرات

demoralise

تضعيف روحيه

Keyword

Criteria