Farsi Dictionary

Crumb

خرده نان ، خرده ، هرچيزي شبيه خرده نان (مثل خاك نرم)

Crumble

خرد شدن ، فرو ريختن.

Crumblings

چيز خرد شده ، فاسد شده ، زوال يافته.

Crumby

(crummy=) مانند مغز نان ، خميري ، اكبيري ، نكبتي.

crumbled

از هم پاشيده شده

crumbling

فرو ريختن

Keyword

Criteria