Cross |
صليب،خاج،حد وسط،ممزوج،اختلاف،تقلب،قلم كشيدن بر روي،گذشتن،عبور دادن،مصادف شدن،قطع كردن،خلاف ميل كسي رفتار كردن،پيودن زدن. |
Cross bar |
شطرنجي. |
Cross bar switch |
گزينه شطرنجي. |
Cross bar system |
سيستم شطرنجي. |
Cross country |
خارج از جاده وشارع اصلي ، در فضاهاي بازدهات ، صحرايي ، درسرتاسرمزرعه ، ورزش هاي ميداني وصحرايي. |
Cross examination |
استنطاق ، بازرسي (از شاهد). |
Cross examine |
استنطاق كردن ، بازجويي كردن. |
Cross examiner |
بازجويي كننده ، مستنطق. |
Cross eyed |
لوچ ، چپ چشم. |
Cross feed |
خورد متقابل. |
Cross fertile |
اصلا ح نژاد از راه لقاح متقابل. |
Cross fertilization |
لقاح دو سلول جنسي متفاوت ، لقاح متقابل. |
Cross file |
يك درميان در دو جهت قرار دادن. |
Cross fire |
(نظ.) اتشبار متقاطع ، اتش گلوله متقابل. |
Cross grained |
(در مورد چوب) داراي رگه هاي نامنظم. |
Cross index |
شاخص متقابل ، فهرست تقابلي. |
Cross legged |
پا روي پا انداخته ، چهار زانو. |
Cross over |
همگذري. |
Cross over point |
نقطه همگذري. |
Cross polinize |
(pollinate cross=) بطور مصنوعي گرده افشاني كردن ، لقاح. |
Cross pollinate |
(polinize cross=) بطور مصنوعي گرده افشاني كردن ، لقاح. |
Cross pollination |
(گ.ش.) گرده افشاني از گلي بگل ديگر. |
Cross purpose |
قصد مغاير، قصد متقابل. |
Cross question |
استنطاق ، بازجويي ، سلوال بطريق استنطاق. |
Cross refer |
از يك قسمت كتاب به قسمت ديگر ان مراجعه كردن ، مراجعه متقابل كردن. |
Cross reference |
مراجعه متقابل ، مراجعه از فهرستي به فهرست ديگر. |
Cross reference |
ارجاع متقابل. |
Cross section |
مقطع عرضي. |
Cross section |
برش متقاطع ، نمونه يا حد وسط. |
Cross stitch |
بخيه دوزي بچپ وراست (بشكل ضربدر). |
Crossbar |
خط عرضي ، خط عرضي صليب ، ميله عرضي. |
Crossbones |
تصوير دو استخوان متقاطع در زير جمجمه كه نشان پرچم دزدان دريايي است ، نشانه مرگ وخطر (در داروخانه ها). |
Crossbow |
كمان زنبوركي ، كمان پولا دي. |
Crossbred |
دورگه ، پيوندي. |
Crossbreed |
پيوند زدن ، دورگه. |
Crosscurrent |
جريان متقاطع ، جريان مخالف (در رود ودريا وغيره). |
Crosscut |
اريب بريدن ، ميان بر. |
Crossecheck |
بررسي متقابل ، مقابله مجدد. |
Crossfertilize |
لقاح متقابل كردن ، پيوستن دو نوع متفاوت از طريق لقاح. |
Crosshatch |
بطور اريب سايه زدن ، بطور متقاطع هاشور زدن. |
Crosshead |
لوله انتهاي ميل لنگ يا پيستون موتور بخار، وزنه مستطيلي كه به سيم نقاله روي سطل معدنچيان اويخته ميشود. |
Crossing |
دوراهي ، محل تقاطع ، عبور. |
Crosslet |
خاج كوچك ، صليب كوچك. |
Crossover |
چليپايي ، متقاطع ، دو رگه ، معبر. |
Crosspatch |
ادم بدخو، بدخلق. |
Crosspiece |
قسمت افقي وعرضي هر چيزي. |
Crossroad |
محل تقاطع دو جاده. |
Crosstalk |
مكالمه متقابل. |
Crosswalk |
محل ميخكوبي شده يا خط كشي شده عرض خيابان مخصوص عبور پياده. |
Crossways |
(crosswise=)بشكل ضرب در، سرتاسر، چليپا وار، از وسط، از پهنا، بشكل صليب. |
Crosswind |
باد مخالف. |
Crosswise |
(crossways=) بشكل ضرب در، سرتاسر، چليپا وار، از وسط، از پهنا، بشكل صليب. |
Crossword puzzle |
جدول كلمات متقاطع ، جدول معمايي. |
cross correlation |
ارتباط متقابل |
cross line |
خط متقاطع |
cross off |
عبور کردن |
cross-examine |
استنطاق - پرسش کردن |
crossing the line |
عبور از خط |
crossroads |
چهارراه |
crossword |
جدول کلمات متقاطع |