Farsi Dictionary

Cross

صليب،خاج،حد وسط،ممزوج،اختلاف،تقلب،قلم كشيدن بر روي،گذشتن،عبور دادن،مصادف شدن،قطع كردن،خلاف ميل كسي رفتار كردن،پيودن زدن.

Cross bar

شطرنجي.

Cross bar switch

گزينه شطرنجي.

Cross bar system

سيستم شطرنجي.

Cross country

خارج از جاده وشارع اصلي ، در فضاهاي بازدهات ، صحرايي ، درسرتاسرمزرعه ، ورزش هاي ميداني وصحرايي.

Cross examination

استنطاق ، بازرسي (از شاهد).

Cross examine

استنطاق كردن ، بازجويي كردن.

Cross examiner

بازجويي كننده ، مستنطق.

Cross eyed

لوچ ، چپ چشم.

Cross feed

خورد متقابل.

Cross fertile

اصلا ح نژاد از راه لقاح متقابل.

Cross fertilization

لقاح دو سلول جنسي متفاوت ، لقاح متقابل.

Cross file

يك درميان در دو جهت قرار دادن.

Cross fire

(نظ.) اتشبار متقاطع ، اتش گلوله متقابل.

Cross grained

(در مورد چوب) داراي رگه هاي نامنظم.

Cross index

شاخص متقابل ، فهرست تقابلي.

Cross legged

پا روي پا انداخته ، چهار زانو.

Cross over

همگذري.

Cross over point

نقطه همگذري.

Cross polinize

(pollinate cross=) بطور مصنوعي گرده افشاني كردن ، لقاح.

Cross pollinate

(polinize cross=) بطور مصنوعي گرده افشاني كردن ، لقاح.

Cross pollination

(گ.ش.) گرده افشاني از گلي بگل ديگر.

Cross purpose

قصد مغاير، قصد متقابل.

Cross question

استنطاق ، بازجويي ، سلوال بطريق استنطاق.

Cross refer

از يك قسمت كتاب به قسمت ديگر ان مراجعه كردن ، مراجعه متقابل كردن.

Cross reference

مراجعه متقابل ، مراجعه از فهرستي به فهرست ديگر.

Cross reference

ارجاع متقابل.

Cross section

مقطع عرضي.

Cross section

برش متقاطع ، نمونه يا حد وسط.

Cross stitch

بخيه دوزي بچپ وراست (بشكل ضربدر).

Crossbar

خط عرضي ، خط عرضي صليب ، ميله عرضي.

Crossbones

تصوير دو استخوان متقاطع در زير جمجمه كه نشان پرچم دزدان دريايي است ، نشانه مرگ وخطر (در داروخانه ها).

Crossbow

كمان زنبوركي ، كمان پولا دي.

Crossbred

دورگه ، پيوندي.

Crossbreed

پيوند زدن ، دورگه.

Crosscurrent

جريان متقاطع ، جريان مخالف (در رود ودريا وغيره).

Crosscut

اريب بريدن ، ميان بر.

Crossecheck

بررسي متقابل ، مقابله مجدد.

Crossfertilize

لقاح متقابل كردن ، پيوستن دو نوع متفاوت از طريق لقاح.

Crosshatch

بطور اريب سايه زدن ، بطور متقاطع هاشور زدن.

Crosshead

لوله انتهاي ميل لنگ يا پيستون موتور بخار، وزنه مستطيلي كه به سيم نقاله روي سطل معدنچيان اويخته ميشود.

Crossing

دوراهي ، محل تقاطع ، عبور.

Crosslet

خاج كوچك ، صليب كوچك.

Crossover

چليپايي ، متقاطع ، دو رگه ، معبر.

Crosspatch

ادم بدخو، بدخلق.

Crosspiece

قسمت افقي وعرضي هر چيزي.

Crossroad

محل تقاطع دو جاده.

Crosstalk

مكالمه متقابل.

Crosswalk

محل ميخكوبي شده يا خط كشي شده عرض خيابان مخصوص عبور پياده.

Crossways

(crosswise=)بشكل ضرب در، سرتاسر، چليپا وار، از وسط، از پهنا، بشكل صليب.

Crosswind

باد مخالف.

Crosswise

(crossways=) بشكل ضرب در، سرتاسر، چليپا وار، از وسط، از پهنا، بشكل صليب.

Crossword puzzle

جدول كلمات متقاطع ، جدول معمايي.

cross correlation

ارتباط متقابل

cross line

خط متقاطع

cross off

عبور کردن

cross-examine

استنطاق - پرسش کردن

crossing the line

عبور از خط

crossroads

چهارراه

crossword

جدول کلمات متقاطع

Keyword

Criteria