Conge |
اجازه عبور، تعظيم ، كرنش. |
Congeal |
ماسيدن ، يخ بستن ، بستن ، منجمد شدن ، سفت كردن. |
Congelation |
ماسيدگي ، بستگي ، انجماد، افسردگي ، دلمه ، چيز منجمد. |
Congener |
هم جنس ، همنوع ، مشابه ، متجانس. |
Congenial |
همخو، هم مشرب ، داراي تجانس روحي ، هم سليقه. |
Congenital |
مادر زادي ، ارثي ، موروثي ، ذاتي ، خلقتي. |
Congeries |
توده ، انباشته ، تراكم ، انبوه ، كومه ، كپه. |
Congest |
انبوه شدن ، متراكم كردن ، گرفته كردن. |
Congestion |
تراكم ، (طب) جمع شدن خون يا اخلا ط، گرفتگي. |
Congestion |
ازدحام ، انبوهي. |
Congestive |
وابسته به تراكم. |
Congealed |
از بين برد |
congeniality |
همخوني - مادرزادي - موافقت |
congested |
انباشته |