Farsi Dictionary

Conge

اجازه عبور، تعظيم ، كرنش.

Congeal

ماسيدن ، يخ بستن ، بستن ، منجمد شدن ، سفت كردن.

Congelation

ماسيدگي ، بستگي ، انجماد، افسردگي ، دلمه ، چيز منجمد.

Congener

هم جنس ، همنوع ، مشابه ، متجانس.

Congenial

همخو، هم مشرب ، داراي تجانس روحي ، هم سليقه.

Congenital

مادر زادي ، ارثي ، موروثي ، ذاتي ، خلقتي.

Congeries

توده ، انباشته ، تراكم ، انبوه ، كومه ، كپه.

Congest

انبوه شدن ، متراكم كردن ، گرفته كردن.

Congestion

تراكم ، (طب) جمع شدن خون يا اخلا ط، گرفتگي.

Congestion

ازدحام ، انبوهي.

Congestive

وابسته به تراكم.

Congealed

از بين برد

congeniality

همخوني - مادرزادي - موافقت

congested

انباشته

Keyword

Criteria